والدین کنترلگر – بخش نخست

والدین کنترلگر – نشانه های دال بر کنترل گر بودن والدین شما:
هنگامی که در حال رشد و نمو میباشید:
۱- مـوشـکافی و نـظارت بی حد در غذا خوردن، ظاهر، نوع پوشش، سرگرمیها، تفریحات، مکالمات تلفنی، دوستان و زندگی اجتماعی شما.
۲- تـحت فشـار قـرار دادن شـما بـا انـتظارات کمال گرایانه و معیارها و استاندارهای غیر قابل دسترس.
۳- منع کردن شما از سؤال کردن و یا مخالفت با آنها.
۴- نهی کـردن شـمـا در بـیـان احسـاسات خـشم، ترس و غمگینی در حضور آنها. (تمسخر، نادیده گرفتن و بی ارزش شمردن احساسات شما)
۵- تجاوز به حریم شخصی و خلوت شما.
۶- تصور اینکه مالک شما میباشند.
۷- از محبت و مهرورزی به عنوان یک پاداش استفاده میکنند و در مواقع تنبیه آن را از شما دریغ میکنند.
۸- ارعاب، استیلا یافتن و سوء استفاده از شما.
۹- دلسرد کردن تلاش شما برای تجربه کردن و اندیشدن برای خودتان. (آنها به جای شما و برای شما تصمیم میگیرند)
۱۰- ممانعت از دستیابی به استقلال فردی و خود مختاری شما.
۱۱- اجازه اظهار نظر در مورد قوانین و مسئولیتهای خانواده را به شما نمیدهند.
۱۲- گویی از درد و رنجی که به شما تحمیل میکنند ناآگاه میباشند.
۱۳- گویی تمایلی به پذیرش گناهکاربودن و مقصر بودن خود ندارند.
۱۴- شما را مورد سوء رفتار جنسی، کلامی، جسمی و عاطفی قرار میدهند.
۱۵- اجبار شما به انتخاب یک رشته خاص در دانشگاه، گویی هیچگونه گزینه دیگری برایتان وجود ندارد.
۱۶- تحت فشار قرار دادن شما به ورود به دانشگاه و انتخاب رشته های پر پرستیژ.
۱۷- انتخاب دوست و یا همسر برای شما به دلخواه خودشان.
۱۸- بی وقفه میخواهند بدانند شما چه کاری انجام میدهید، و آن کار را با چه کسی انجام میدهید.
۱۹- اجازه نمیدهند تا شما زندگی را شخصاً تجربه کنید و از اشتباهات تان درس گیرید.
۲۰- عوض تشویق کردن، گزینه ها را تحمیل میکنند.
ویژگیهای خانواده های سالم و خانواده های کنترلگر
خانواده سالم | خانواده کنترل گر |
عشق رشد دهنده: عشق والدین به فرزندان نسبتا ثابت است. | عشق مشروط: والدین عشق را به عنوان پاداش به فرزندانشان میدهند و به عنوان مجازات آنرا از فرزندانشان دریغ میکنند. |
فرزندان از محبت، توجه و نوازش کافی بهره مند میباشند. | والدین تصور میکنند فرزندان مدیون آنها هستند. |
به فرزندان گفته میشود که آنها خواستنی و دوست داشتنی هستند. | فرزندان برای بدست آوردن عشق والدین خود باید پیوسته در تلاش باشند. |
احترام | بی حرمتی |
فرزندان همانگونه که هستند با ارزش تلقی میگردند. | با فرزندان همچون دارایی و مایملک والدین رفتار میشود. |
انتخاب شخصی فرزندان قابل پذیرش است. (فرزندان حق انتخاب دارند) | والدین از فرزندان خود بمنظور ارضاء نیازهای خود سود میبرند. |
گفتگوی گشوده | گفتگو در خفقان |
بیان افکار صادقانه و راستین بیش از صحبت کردن به شیوه خاص از ارزش برخوردار است. |
ارتباطات با قوانینی نظیر:”نپرس چرا” و”نه نگو” مختل میشوند. |
سؤال کردن و بیان اختلاف نظرات مجاز میباشند. | سؤال کردن و مخالفت ورزیدن تقبیح میشود. |
مشکلات به رسمیت شناخته شده و مطرح میگردند. | مشکلات نادیده انگاشته شده و یا انکار |
آزادی در بیان احساسات | عدم تحمل بیان احساسات |
داشتن احساس غمگینی، ترس، خشم و شادی بلامانع است. | احساسات شدید منع شده و یا سرکوب میگردند. |
احساسات به منزله یک خصیصه طبیعی مورد پذیرش میباشد. | احساسات خطرناک تلقی میگردند. |
تشویق و دلگرمی | استهزاء و تمسخر |
ظرفیت ها و استعدادهای فرزندان مورد تشویق قرار میگیرند. | فرزندان احساس میکنند مدام در حال محاکمه شدن و مورد امتحان قرار گرفتن میباشند. |
هنگام موفقیت فرزندان ستوده شده و به هنگام شکست به آنها دلداری داده میشود. |
فرزندان بیش از آنکه مورد تمجید و تحسین قرار گیرند مورد سرزنش و انتقاد واقع میشوند. |
فرزند پروری همسان | فرزند پروری جزمی و آشفته |
والدین محدودیت های ثابت، همسان و مناسبی وضع میکنند. | مقررات معمولا سخت گیرانه و غیر قابل انعطاف میباشند. |
والدین به نقش خود به عنوان یک راهنما مینگرند. | والدین به نقش خود بعنوان یک رئیس و ارباب مینگرند. |
والدین به فرزندان خود اجازه میدهند تا حد معقول بروی جسم و فعالیتهایشان کنترل داشته باشند. |
والدین برای فرزندان خود آزادی و حریم شخصی اندکی قائل میباشند. |
تشویق زندگی باطنی | انکار زندگی باطنی |
فرزندان یاد میگیرند که خودشان را دوست داشته باشند. | فرزندان خود را دوست ندارند. |
والدین ارزشهای خود را بیان میکنند اما در عین حال اجازه میدهند تا فرزندانشان ارزشهای خودشان را پرورش و توسعه دهند. |
کنجکاوی و یادگیری کم اهمیت تلقی میگردد. ارزشها به فرزندان تحمیل میگردند. |
یادگیری، شوخ طبعی، رشد و بالندگی و تفریح در جریان است. | محیط خانواده آشفته و دلگیر است. |
روابط اجتماعی | روابط محدود |
فرزندان به ارتباطات با دیگران تشویق میگردد. | روابط بسیار محدود و اندک میباشد. |
به فرزندان القا میشود که افراد خارج منزل همگی غیر قابل اعتماد بوده و منتظر فرصتی هستند تا آنها را مورد آزار قرار داده و فریبشان دهند. |
به عنوان یک انسان بالغ و در دوران بزرگسالی شما:
۱- هنگامی که متفاوت از والدین خود عمل کرده و یا می اندیشید، احساس یک نوع خیانت و بی وفایی میکنید.
۲- بدون آنکه علت آن را بدانید، به آسانی از رفتار والدین خود رنجیده خاطر میشوید و یا نسبت به آنها نابردبار میباشید.
۳- از پیام های ناهمگون و ضد و نقیض از سوی والدین خود احساس آشفتگی و گیجی میکنید.
۴- از بیان احساسات حقیقی خود در حضور والدین تان بیمناک هستید.
۵- در حضور والدین خود احساس مرعوب شدگی، تنش و حقارت میکنید.
۶- بیش از آنکه سعی کنید خودتان باشید، نگران خشنود ساختن والدین خود میباشید.
۷- از روی اجبار و نه انتخاب و اختیار با والدین خود صحبت میکنید.
۸- انفصال عاطفی از والدین برایتان دشوار است.
۹- میخواهید بطور موقت و یا دائم ارتباط خود با والدین تان را کاهش و یا بطور کامل قطع کنید.
۱۰- احساس کمال گرایی کرده و بندرت از زندگی احساس رضایتمندی میکنید.
۱۱- در حضور افراد کنترل گر مرعوب شده و یا بسرعت خشمگین میشوید.
۱۲- در روابط مقهور میشوید، چراکه بطور ناخودآگاه نیازهای دیگران را ارجح بر نیازهای خود می دانید.
۱۳- اینکه آرامش داشته باشید،شاد باشید و بخندید،و یا خود انگیخته باشید برایتان دشوار و غیر ممکن مینماید.
۱۴- حتی زمانی که کاملا تنها هستید،باز احساس میکنید تحت نظر میباشید.
۱۵- دارای اختلال تغذیه و یا رفتارهای اعتیاد گونه میباشید.
۱۶- بسیار سخت گیرانه از خودتان انتقاد میکنید.
۱۷- از اینکه از حقوق خود دفاع کنید و یا از توفیقات خود احساس سربلندی کنید، ناتوان میباشید.
۱۸- از دیگران انتظار دارید تا شما را رنجانده، مورد قضاوت و یا سوء استفاده قرار دهند.
۱۹- در پذیرش باورهای مذهبی با تردید روبرو میباشید.
۲۰- از اعتماد بنفس پایین رنج میبرید.
۹ سبک والدین کنترل گر:
۱- خفه کننده: از احساس تنهایی وحشت زده میشوند. والدین خفه کننده از لحاظ احساسی فرزندان خود را احاطه میکنند. حضور غالب و طاقت فرسای آنها استقلال را در فرزندان سلب کرده و فرزندان را در تکرار هویت، افکار و احساسات خود اسیر میکنند.
۲-محروم کننده: متقاعد گشته اند هیچگاه از نیازهایشان اشباع نمیگردند، والدین محروم کننده توجه و تشویق را از فرزندان خود مضایقه میکنند. آنها بطور مشروط عشق می ورزند، یعنی زمانی که فرزند آنها را خشنود میسازد، اما در هنگام نارضایتی عشق را از فرزند خود بازپس میگیرد.
۳-کمال گرا: در رابطه با خطاها و لغزش ها پارانویایی میباشند، والدین کمالگرا فرزندان خود را وادار میکنند تا بهترین، برترین و باهوش ترین باشند. این والدین بروی فرامین، قواعد، منزلت اجتماعی، قدرت وظاهر بی نقص تاکید بسیار دارند.
۴- مستبد: از تردید و عدم اطمینان مضطرب میشوند. والدین مستبد بایستی همواره از اوضاع و احوال مطلع باشند. و اغلب بسمت ارتش، خدمت سربازی، مذهب، فرقه های مذهبی و یا فلسفی، و اجتماعات خاص گرویده میشوند تا قادر باشند احساس خاص بودن و اطمینان خاطر داشته باشند. آنها فرزندان خود را مطابق با قوانین، قواعد و نقشهای سخت و انعطاف ناپذیر پرورش میدهند.
۵- آشفته: در گردباد گم گشتگی، پریشانی و بی ثباتی گرفتار گشته اند، والدین آشفته به خلق و خوی متلون، قوانین و سبک فرزند پروری متناقض و ارتباطات مغشوش گرایش دارند.
۶- سوءاستفاده گر: مصمم هستند تا هیچگاه شکست نخورند و یا احساس فرودستی نکنند. والدین سوء استفاده گر از لحاظ احساسی از فرزندان خود تغذیه میکنند. بسیار حساس و خود خواه میباشند. این دسته از والدین موفقیت دیگران را شکست خود و منفعت آنان را زیان خود قلمداد میکنند. از این رو فرزندان خود را پیوسته تحقیر کرده و مانع پیشرفت و ترقی آنها میشوند.
۷- سوء رفتار کننده: بر فراز آتشفشان نفرت آشیان گزیده اند، والدین سوء رفتار کننده بطور جسمی، جنسی، کلامی و احساسی فرزندان خود را مورد آزار قرار میدهند. هنگامی که خشمگین هستند به فرزندان خود به عنوان یک تهدید مینگرند و با آنان مانند یک تهدید رفتار میکنند.
۸- کودک صفت: احساس نیازمندی و عجز میکنند، والدین کودک صفت مراقبت اندکی از فرزندان خود میکنند. اتکاء به نفس ندارند و فرزندان خود را تشویق میکنند تا از آنها مراقبت کنند. بنابراین از طریق معکوس ساختن نقش فرزند و والدین، فرزندان خود را کنترل میکنند.
۹- بیش حمایت گر: اعتقاد دارند فرزندانشان به تنهایی قادر به انجام هیچ کاری نمیباشند. آنها تصور میکنند فرزندانشان به تنهایی قادر به مراقبت از خود نیستند. والدین بیش حمایت گر جای فرزندان خود تصمیم گیری میکنند، اجازه انجام امور شخصی را نیز به فرزندانشان نمیدهند، و نسبت به مستقل شدن فرزندانشان مقاومت میکنند .
خب حالا منِ فرزند، با این والدین کنترلگر باید چکار کنم؟
خط به خط این نوشته خط به خط زندگی منه مامان من نه تیپ رو با هم داره که از پدربزرگم که یه نمونه تیپیک این بیماریه به ارث برده . کسی که چهار تا زن گرفت و زن اولش رو نمیذاشت از خونه بره بیرون و حتی به پسراش نسبت به زنش مشکوک بود.
حالا باورتون نمیشه که من چرا امروز نرفتم به دانشگاه حدس بزنید چرا؟ چون مامانم اصرار میکرد که منو برسونه و از صبح ساعت ۷ و ده دقیقه تا ساعت ۸ ربع کم سوییج رو گرفته بود دستش و نمیذاشت من برم.
باورتون نمیشه که من دندانپزشکی دولتی میخونم ۲۲ سالمه و وضع مامانم اینه که منو یه احمق فرض میکنه و چند ماهه که دارم مدام پرخاش میکنم چون این رفتار کنترل گریش تو مواقع خاصی یه دفعه شدید میشه و داره دیوونم میکنه مثلا وقتی میبینه با دوستام قرار گذاشتم
اون روز نهایت تلاششو میکنه که کل روزمو خراب کنه
من تا راهنمایی خونه هیچکدوم از دوستام نرفتم و میومد مدرسه و دوستامو خودش انتخاب میکرد و میگفت با فلانی دوست نباش و توی راه رفت و برگشت مدرسه که میومد دنبالم که روزی نبود که نیاد به جای من باهاشون حرف میزد که بشناستشون و بعد مثلا میگفت با این دختره دوست باش که چادریه و اینا.یادمه سکوت تلخشون و اینهک چه طوری تو راهنمایی همه دوستامو از دست دادم زمانی که دوستام خیلی برام مهم بودن. روزی نبود که دیر نرسم چون دیر حاضر میشد و بعدم مینداخت گردن خودم که خودت دیر میری!!!!!
باورتون نمیشه که وقتی عصبی میشم و پرخاش میکنم میگه این حرفا رو از کجا یاد گرفتی؟با این دانشجوهای بی ادب حرف نزن و من الان ۲۲ سالمه!!!!!!
میگه وبلاگ کلاستون رو نخون چون گوشش یه چت باکس کوچیک داشت که شده بود سوژش که هر بار میشینم پای کامپیوتر هی بیاد چک کنه من چیکار میکنم و بعد هم مزخرفاتی بگه مثه: با پسرا حرف نزنی اینا تو رو بدبخت میکنن مایه ی بدبختی ان!!!!!! در حالیکه تنها مایه بدبختی خودش بود
و وقتی ورزش میکردم و لاغر شده بودم چون عصبی بودم شک کرده بود من به شیشه معتاد شدم چون از یه بی پدری شنیده بود شیشه لاغر میکنه.
گاهی میشد که دخترایی که با دوستاشون میان پارک رو تماشا میکردم و احساس میکردم زندگیم تا الان تلف شده چون تا بیست سالی که از عمرم گذشته بود نتونسته بودم چیز به این سادگی رو تجربه کنم . اولین باری که رفتم با دوستام بیرون وقتی بود که رفته بود با بابام تهران و منم از دانشگا رفتم سی و سه پل نگو که داییم صدبار زنگ زده خونه و بعد که بهش گفتم نه من اینجام نگران نشه به مامانم گفته و بعد شش بار داییم به من زنگ زد که میخوای بیام دنبالت خودمون با هم تو سی و سه پل قدم بزنیم؟ اینو جدی میگما الکی نیست
روزی نبود مامانم از من ایراد نگیره تمام لباسایی که میگرفتمو باید اون تایید میکرد و خرید رو به یه جهنم تبدیل میکرد چیزایی رو گیر میداد که حراست گیر نمیداد و یه بار که اعتراض کردم من یه مانتو قشنگ و شیک میخوام بگیرم بدم میاد و اینا باورتون نمیشه چی گفت:
گفت تو میخوای بری پیش دانشجوهای دندون پزشکی به اونا پز بدی؟ به اونایی که قراره دکتر بشن پز بدی؟
یعنی دهنشو سرویس که انگار نه انگار من همکلاسیشونم.. شاید مثلا فک میکرد تخته پاک کن کلاسم. هیچ اعتماد به نفسی برای من نمیذاشت و هرکلاسی که میخواستم برم و مطابق میلش نبود مدام از کارم ایراد میگرفت و تحقیرم میکرد که دیگه نرم. یادمه بچه بودم حوصلم سر میرفت میخواستم برم کلاس ژیمناستیک انقد نذاشت که وقتیکه خودم میتونستم برم دیگه سنم برای ژیمناستیک بالا رفته بود و گفتن باید از بچگی شروع میکردی اما هی میگفت باید بذارمت یه کلاسی که ادب یادت بدن باید بذارمت کلاس قران.
خلاصه اینکه امروز موندم خونه و تصمیم گرفتم اگه کارشو تکرار کرد تا یه هفته نرم دانشگاه که بفهمه کارش اشتباس هرچند یه خورده شک دارم چون این یه بیماری روانیه و شرطی سازی فقط در مورد آدمای سالم جواب میده نه آدمایی که نمیخوان اشتباهشونو قبول کنن. نمیدونم دیگه من یه ساله دارم با ماشین میرم و میام اما یه دفعه تا امروز دید بعد کلاس با بچه ها قراره بریم بیرون یه دفعه این کارارو کرد. نمیدونم والا دیگه چیکار کنم . نظر شما چیه؟ بالاخره چیزیه که همه تجربه کردن کم یا زیادشو.
من میخوام بگم نگین خانم میگه خط به خط ولی برای من کلمه به کلمه اش زندگی منه. حتی الان هم که سی سالمه تبدیل شدم به پاراگراف مربوط به این مقاله. حالا شما ها خانم هستید با منی که پسر هستم این رفتار شده. هنوز هم با وجود موقعیت اجتماعی و شغلی بسیار خوبی که دارم و از لحاظ علمی دارم کارهای بزرگی انجام میدم بدون اعتماد به نفس کار انجام می دم. حتی از حقوق خودم با ترس دفاع می کنم. از مسئول سایت میخوام برای ادامه اش راه حلی برای درمان این قضیه بده چون میترسم روی همسرم و یا بچه اینده ام اثر منفی بگذارم. با سپاس از تلاشتون.
یعنی الان جایی رسیدم که تایید دانشگاه های امریکا برای phd دستمه ولی میگم که نمیتونم بخونم.
با سلام
من چون خیلی به هم ریخته هستم،یکراست میرم سر اصل مطلب.
حدود ٤سال پیش با اقایی اشنا شدم و به انگلیس امدم که البته نسبت فامیلی نزدیک با ایشون دارم.
بماند که تازه بعد از سه سال تونستم بیام اینجا.
متاسفانه اشنایی ما همزمان با بیماری پدر ایشون و مرگشون شروع شد.
بخاطر اینکه ما مجبوریم با مادرشون در یک خانه زندگی کنیم
و چون شوهرم تنها پسرشون هست
مجبور هستیم این شرایط را بپذیریم.
مادر ایشون خانمی مهربان و حساس و کنترل گر هستند و از غذا خوردن تا هر چیزی مثل ظرف شستن بنده را کنترل میکنند تا جاییکه من به عنوان یک زن ٣٠ ساله اعتماد به نفس خود را از دست داده ام.اکنون به ستوه امده ام و از ازدواج پشیمان هستم.البته همسرم را دوست دارم ولی وقتی با این شرایط از عشق همسرم لذتی نمیبینم،با خود میگویم پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایان است.همسرم هم از این وضع ناراحت است و هر چه با ایشان صحبت میکنند بی فایده است، شرایطی هم هست که نمیتوانیم او را به روانپزشک ببریم.ایشان همش میگویمد من کاری به شما ندارم در صورتیکه عملا اینطور نیست.مرتب میگوید من مادرم و حق دارم نگران باشم واز این صحبتها.تصمیم گرفته بودم به سر کار بروم تا کمتر اصطکاک پیش بیاید،ولی وقتی جو خانه جوی متشنج باشد و دایم باید گزارش بدهم خسته میشوم. تو رو خدا کمک کنید دارم به افسردگی میرسم و حرمت شکنی
دست نویسنده درد نکنه . مطالب خوبه ولی کسی که اینترنت رو گشته دنبال راه کار هست … نه این که چیزی که خواننده خودش تجربه کرده رو براش توصیف کنند.
خب راهکار چیه؟ من الان سی سالمه یک ماه از عروسی نگذشته مجبورم کرده جدا شم. حالم داره ازین زندگی بهم میخوره