چهار مرحله تحول برای تازه دامادها!

به محض پایان هیجانات مقدمات و مراسم ازدواج، افکار و نگرانی های مبهم در ذهن داماد، برای چگونگی شروع زندگی مشترک خود، موج می زند، افکاری چون، “خوب، از حالا به بعد من و همسرم باید با هم باشیم و بچه دار شویم و تا دم مرگ با هم زندگی کنیم؟!” حقیقت این است که آنها براحتی نمی توانند تمامی تعهدات، مسئولیتها و وظایف یک زندگی را به دوش بکشند و برای خو گرفتن به این نوع زندگی جدید، از چهار مرحله می گذرند تا بتوانند بر این مسئله چیره شوند:
مرحله اول: زندگی شیرین و رویایی
این مدت نهایتاً یک یا دو سال ابتدایی شروع زندگیست، همسر این آقای داماد، شیرین ترین خاطرات را پشت سر می گذارد، البته این مسئله بطور عام صحت ندارد و به عنوان یک قانون نیست، چرا که برخی زوجها این دوران را در زمان کمتر و برخی دیگر تا مدّتها در این حالت باقی می مانند، در این دوره مرد با نمایش نقش اصلی در زندگی و حکم سرپرستی و حمایت از همسر خود و القاء جملاتی چون، “من آقای خانه هستم و تو همسر منی!” خود را نشان می دهد، همسر جوان وی از این احساسات عاشقانه و دلنشین لذّت می برد تا وقتی که اوّلین بچه ی آنها به دنیا می آید.
مرحله دوّم: شروع مشکلات اولیه
در این زمان که حدود ۲ الی ۳ سال بعد از شروع زندگی ایجاد می شود، مرد احساس می کند، که همسر وی مثل یک یاغی! تمام اختیارات، کنترل و آزادی شخصی او را تصاحب کرده است و تمام زمان و زندگیش تحت دستورات و حمایت از همسرش پیش می رود. در اینجاست که وی برای “اثبات و ثبات آزادی خود” دم ناسازگاری را با بی احترامی به همسر، بهانه جویی و…آغاز می کند. روانشناسان به این مرحله، “بحران سال سوم” می گویند، او با گفتار و رفتارهای مخفیانه، پایه و اساس زندگی خود را رو به فروپاشی سوق می دهد.
مرحله سوم: جنگ و فرار از خانه!
در این مرحله، مرد با بحث های مکرر و بی دلیل، پرخاشگری و محکوم کردن همسرخود، خانه را تبدیل به میدان جنگ می کند، در بیشتر مواقع دائما” برای اثبات آزادی خود، در پی عشق و زندگی جدیدی می گردد، او در این مرحله تشنه ی آزادیست، البته باز هم تاکید می کنیم که این مسئله تنها وقتی زندگی را رو به ویرانی می کشاند که زوجین، هر دو بر اختلافات دامن زنده و هیچ یک، قدمی برای صبوری و اصلاح یکدیگر پیش نمی برند، در این میان اگر بچه ای داشته باشند، این ناهنجاری های محیط خانواده او را آزار می دهد. برخی از شوهران تنها این حالات را بی منظور و تنها برای بهانه گیری نشان می دهند، در حالی که براستی قصد ترک خانواده ی خود را ندارد، اما دریغ از آن که دیگر آن اعتماد سابق را در کانون خانواده ندارتد و همواره با اتهامات و افکاری که خود او، باعث شکل گیری آنها در ذهن همسر خود شده اند، روبرو می شوتد، در بیشتر مواقع، یکی از پایه های نابودی کانون خانواده، همین رفتار است.
مرحله چهارم: زندگی دوباره شیرین می شود!
متأسفانه پس از سپری کردن این مراحل است که مرد با نشستن گرد پیری بر موهای خود، سرانجام می فهمد که همسر خود که در ابتدای جوانی با انداختن حلقه و سوگند برای تداوم عشق و زندگی مشترک برگزیده است، بهترین زن دنیاست!! وی با احساس حقارت و فروتنی، از ته دل به دنبال عشق دیرینه ی خود می گردد و در صدد این است که دوباره همان وظایف و مسئولیتهای ابتدای زندگی مشترک خود را حتی بیشتر، اتّخاد کند و یک جوّ سالم و ایده آل را در زندگی برپا کند، بهترین دوران وقتیست که با بزرگ شدن فرزندان و دیدن نوه های خود، سالهاست که در شادمانی و خوشبختی زندگی خود را ادامه داده اند.
*در آخر باز هم تأکید می کنیم که تمامی مردان کم و بیش این مراحل را سپری کرده اند، و این مراحل شاید ۱۰۰% برای همه ی آنها صحت نداشته باشد.
خوب اگر زن و مرد هردوشون بخوان میتونن بهترین زندگی دنیارو داشته باشن
من و همسرم هر دومون از هم راضی هستیم و تو این ۸ سال حتی کوچیکترین مشکلی هم با هم نداشتیم و من هنوز هم مثل همون روزای اول زندگیمون دوسش دارم و عاشقشم
ازش تشکر میکنم که بهترین زندگی دنیارو بهم داده من خیلی دوسش دارم
به نظر من زن و مرد اول باید همدیگرو خوب بشناسن و همدیگرو بفهمن و در اینصورته که میتونن زندگی خوبی داشته باشن
هیچ مشکلی نیست که نتونیم حلش کنیم و همیشه با هم حلشون میکنیم
خدارو شکر به خاطر این زندگی خوبم و همسرم
موفق باشید …
مقاله با یک روند معقول شروع شد ولی از مرحله دوم به بعد هیچ ربطی به تیتر مقاله نداشت.
از نویسنده های گرامی تقاضا دارم دقت کنند و تیتر منطبق با متن انتخاب کنند
سلام. من یک سال و ۴ ماهه که ازدواج کردم. احساس میکنم روز به روز که میگذره صمیمیت و آرامش من و همسرم بیشتر میشه. به نظرم اوایل ازدواج به دلیل شناخت نداشت زنها از مردها و برعکس تنشها بیشتره. به مرور زمان زن و شوهر همدیگه را بیشتر میشناسند و با هم یکی میشند.
ایکاش بجای کلاسهای خود آرایی و لیسانسهای آبکی که الانه ها جونها میگیرن یه کلاسهایی در رابطه با زندگی مشترک برای طرفین ازدواج گذاشته میشد . همانطور که خانم دختر مهربان متذکر شدند. البته بعضی درسها رو در طول زندگی باید آموخت ( به شرطی که خودمون رو علامه دهر ندونیم و در برابر مسایل و مشکلات بدون قضاوت ناقص و پیش داوریهای خودمون در موردش تفکر و به دنبال راه حل باشیم).
واقعا تک شاخ عزیز درست می گی…ای کاش بیشتر بها بدیم…ای کاش انقدر این زندگی کوتاه و هدر ندیم…که با فرهنگی که ما درباره طلاق داریم متاسفانه راه بازگشت خیلی سخته…و اگه راهی باشه تازه بن بست ها میان روبروت…کاش بشه اون عشقی رو که دوستان ازش حرف می زنن رو تو مسیر درستش انداخت…اینم بگه بعضی آقایون با خودخواهی های بیجا فرصت های فوق العده ای رو از خودشون می گیرن…می دونید چیزی که از دست رفت دیگه رفته حتی تو مرحله ی چهام مردمان هم مرد دیگه نمی تونه اون شور و حال رو به زن برگردونه….باید یادمون باشه چیزایی هستن که وقتی رفتن دیگه رفتن…شاید بشه ادامه داد اما دیگه نه با اون عشق …و این خیلی حیفه…