با شکست عشقی و تلخی برهم خوردن رابطه چگونه کنار بیاییم؟

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (9 امتیاز, میانگین: 2٫89 از 5)
Loading...

مطالب مرتبط

258 دیدگاه

  1. soha says:
    text for dislike(0) text for like(4)

    با سلام به همگی،،، خیلی عذر میخوام همه ی آدمها مثل هم نیستن ولی من هر دفعه اعتماد کردم بدجور بی مهری دیدم
    هرچی صادق تر باشی انگار بدبخت تری
    نمیدونم چرا بعضی آقایون دوست دارن دروغ بشنون،،، میگن همدیگرو دوست داشته باشیم،،، وفادار باشیم
    وقتی وابسته مون میکنن بعد از چندسال میگن همه چیز تموم،،، خب حالا با اون عمری که صرف تو شد با اون احساسی که خرج تو شد مگه دلی می مونه من برم با کسی دیگه،،، بخدا به وجود خدا اگه اعتقاد داشته باشن همچین نمیکنن، من ۱سال تمام پای کسی که بعد از رابطه ترکم کرد موندم اونم از ایران تا اروپا،،، توی این مدت سنگ صبورش بودم پاش رسید ایران رابطه رو تمام کرد اونم با حرفهای خیلی بد من عاشق بودم و اون متاسفانه گفت میخوای خودتو بهم قالب کنی، همچین آدمهایی خیری از زندگی نمیبینن.

  2. م says:
    text for dislike(1) text for like(15)

    سلام دوستای عزیزم
    من همه نظرات ونوشته هاروخوندم ودلم میخواد برای آرامش همگی شما تجربه هام ودرسی روکه توزندگیم گرفتم بهتون هدیه کنم..دوستای گلم من یه دخترسی ویک ساله هستم علی رغم اینکه ظاهرجذاب وقشنگی دارم باید بگم که بیشتراز ده بار تو زندگیم کسایی که دوسشون داشتمو ازدست دادم درصورتی که اونا به زورمیومدن توزندگیم ومیگفتن عاشقم هستن ولی بعدازچند ماه که من وابسته میشدم یهو ولم میکردن ومیرفتن..من اصلا دختربی وفاوهرزی نبودم هرکدومم که ولم میکردن تا یه مدت زیاد داغون بودمو عمرم الکی حروم میشدونمیتونسم به کسی دیگه فکرکنم ..همیشه ام بانیت ازدواج آشنامیشدم چون اونا اینجوری واردزندگیم میشدن…اما بعدازاین همه سال اگه باز به زمانی که هجده سال بیشترنداشتم وقلبم هیچ شکستگی وترکی نداشت برمیگشتم این چندتا کارو هرگز انجام نمیدادم۱٫هرگز هرگز هرگزبه کسی اعتماد نمیکردم۲٫هرگز رواحساسات وحرفای عاشقانه کسی حساب بازنمیکردم۳٫هرگز جز خدا عشق دیگه ای روبه دلم راه نمیدادم واز جوانیم ولحظه هام لذت میبردم ۴٫هرگز هرگز هرگز باهیچ پسری رابطه تلفنی واسمسی وچت حتی برقرارنمیکردم چون اگه اینکاروکنی بعدازچندماه خودبه خود وابسته میشی شک نکنید…حالا بعدازاینهمه سال باخودم عهدکردم فقط سنتی اگه ازکسی خوشم اومد ازدواج کنم وعشق زمینی یه عشق کاملا هوس آلوده که هیچ اعتباری بهش نیست
    ودرآخر کلام حضرت علی رو برای آرامش همتون هدیه میکنم..حضرت علی فرمودن که این دنیا مثه یه عجوزه اس که عروس هزارتا داماده ونصیب هیچکی نمیشه اگه ما دلمون رو جز خدا خونه کسی دیگه قراربدیم همیشه باشکست مواجه میشیم چون آدما خیلی زودرنگ عوض میکنن..به جرات میگم جوری رنگ عوض میکنن که ماتتون ببره..پس دوستای خوبم سعی کنیدارتباطتتونو باخدا قویترکنید تاقلبتون همیشه به آرامش برسه..این آدمای بیخودم ازذهنتون پاک کنین اونا اگه ارزش داشتن قدرشمارومیدونستنو رهاتون نمیکردن…با آرزوی خوشبختی تک تک شما

    • امیر says:
      text for dislike(0) text for like(7)

      ممنون از پیامت
      کاملا با حرفات موافقم
      کاش خدا بهم نظر کنه و بهم ارامش بده.شما هم دعا کنید واسم

  3. Ramin says:
    text for dislike(0) text for like(6)

    من میگم عاشقی واقعی وجود نداره چند بار این حالت سرم آمد و هر بار کلی از وقت زندگیم حروم شد شبها تا صبح بیدار بودم و فقط به اون فکر میکردم بیخر از اینکه او با دیگری فکر میکنه
    خیلی ضربه روحی و روانی خوردم در حدی که میخواستم خودکشی کنم چون واقعا میخواستمش و عاشق اش بود و نیتم ازدواج بود

  4. ملیسا says:
    text for dislike(1) text for like(3)

    سلام دوستان من یه دوست دارم که دختره و از پیش دبستانی با همیم و الان ۱۳ ساله باهم دوستیم..من یه دوست پسر دارم که ۵ ساله باهاش دوستم..اسم دوستم نرگسه و الان نرگس رفته با عشق من دوست شده…
    من دارم دیوونه میشم..خیلی هم و دوست دارن..من دیگه واقعا دارم افسرده میشم..هردوشون بهم خیانت کردن…دیگیه طاقت ندارم..دارم میمیرم نمیدونم چیکار کنم..صبح تاشب دارم گریه میکنم جوری ک حتی مادر و برادرم فهمیدن…خل شدم واقعن.

  5. ارمان تنها says:
    text for dislike(0) text for like(1)

    بعد ۱۰ سال ازم جدا شد…

    جوالبش این بود ادما دچار تعقیر و تحول هستن…همیشه یکنواختت نیستن…

    دختر خانم و اقا پسرا عمرتونو الکی هدر ندید…

    اگه هرکیب رو دوس دارید اول کاری که میکنید به خانوادتون بگید…

    از من گفتن بود…همه شماها یه روز از این همه عذابی که بخاطر طرفتون میکشید پشیمون میشید

  6. fatemeh.hh says:
    text for dislike(0) text for like(2)

    سلام دوستان من هیچ وقت تو زندگیم نخواستم که عاشق بشم اما حالا به هر دلیلی عاشق پسر خالم شدم چون ما از کودکی با هم تو یک ساختمان بودیم اونم منو خیلی می خواست از همون بچگی پشتم بود ودوستم داشت حالا که بزرگ شدیم قرار شد بیاد خواستگاریم همه هم می دونستند محمد چه جوری منو دوست دارد خالم خیلی خوشحال بود و از اینکه قرار بود عروسش بشم خیلی شاد و خوشحال بود یکی دیگر از دختر خاله هام خیلی محمد را می خواست ولی محمد اصلا از اون خوشش نمیومد می گفت جلف است می گفت دختر باید سر و سنگین باشد چیزی که در وجود نگار اصلا نبود یک ماه پیش خواستگاریم بود قرار شد دو روز بعد منو محمد نامزد کنیم درست یک شب قبل نامزدی خالم اومد خونمون و گفت محمد نظرش عوض شده و میگه منو و فاطمه به درد هم نمی خوریم و خلاصه مهمان های ما هم کنسل شدند همون شب محمد بهم پیام داد و گفت عزیزم ببخشید اما حالا که بیش تر فکر میکنم میبینم هنوزم خیلی دوستت دارم ولی منو و تو به درد زندگی مشترک نمی خوریم و به همین راحتی تموم شد همه خیلی باهاش حرف زدند ولی فقط میگه نه و جالبش اینجا است که میگه نگار و می خوام وهمه هم با ازدواج انها مخالفن حتی خود خالمم مخالف است دیگه جایی نمی تونم برم چون هر جا میرم محمد و نگار هم هستند و حالم خیلی بد میشه وقتی شاهد عشق انها هستم بچه ها ازتون خواهش میکنم تروخدا کمکم کنید

  7. امیر says:
    text for dislike(0) text for like(5)

    دوستان من امیر ۳۲ ساله هستم.فکر میکنم سنم و تجربم از اکثرتون بیشتر باشه.همتونو درک میکنم.خیلی روزای سخت و بدیه.اول از شرایطم واستون میگم و بعد یه نصیحت.ازتون میخام شما هم اگر پیشنهادی واسم دارید بگید تا این روزا بگذره.من دو سال پیش با یه دختر به اسم اسما اشنا شدم.روزای اول خیلی بهم توجه نشون میداد و هر دقیقه ازم خبر میگرفت.حتی من روزای اول بهش گفتم اسما جان نذار بیشتر از این بهم نزدیک بشیم.نزار دل به دل هم بدیم چون از اخرش میترسیدم.ولی دست اخر احساس بینمون شکل گرفت و روزای خیلی خوبی داشتیم.ولی تو همون روزای خوبمونم پیش میومد که قهر کنیم و همیشه من پا پیش میزاشتم.این شرایط ادامه داشت و گاهی حرف جدایی میزد ولی وقتی اشتی میکردیم میگفت از حرفاش پشیمونه و چقدر دوسم داره.ولی این بار خیلی فرق داره.یه دفعه یه ناراحتی خیلی کوچیک پیش اومد و از همون شب یهو روال عوض شد.نه جواب گوشیمو میده و تو تلگرامم حالت روح گذاشته.بعد از کلی خواهش باهام صحبت کرد و حرفایی زد که واقعا دلم شکست.(میگفت من با تو اینده ندارم.حقوقت اون زندگی که من میخامو نمیتونه تامین کنه.حتی از قیافمم ایراد گرفت.و کلی بهانه دسگه.گفتم منو از رجکت و حالت روح دربیار تا از لاقل از حالت با خبر باشم.گفت به تو ربطی نداره کجامو چیکار میکنم).بچه ها به نظر شما چه اتفاقی افتاده؟؟لطفا کمکم کنید.خیلی حالم بده.به نظرتون برمیگرده؟؟به نظرتون کشی اومده تو زندگیش و داره منو با اون مقایسه میکنه؟؟؟
    بچه ها تو رو خدا خیلی مواظب احساستون باشید.اگرم با کسی رابطه احساسی شروع کردید همیشه به فکر جداییم باشید.مثل من خودتونو وقف طرفتون و رابطتتون نکنید.مثل من اینقدر خودتونو کوچیک نکنید.اگر همون بار اول که قهر کردید غرور به خرج داد بدونید خیلی راحت میاونه ولتون کنه.خلاصه خیلی مواظب خودتون باشید.واسه منم خیلی دعا کنید به ارامش برسم

  8. مریم says:
    text for dislike(0) text for like(3)

    هر کی رفت بره به درک، حتما لیاقت شمارو نداشته و اینو مطمئن باشید که خدا شاهد همه چیز هست و به وقتش انتقام میگیره، من که زندگیمو واسه یکی گذاشتم ده سال عمرو جوونیم رفت چنان عاشقانه رفتار می‌کرد ولی برای اینکه منو امتحان کنه گفت برو من با تو ازدواج نمیکنم، آنقدر ضجه زدم و نفرین کردم که این بلا سر خانواده اش بیاد، در آخر نفرینم گرفت برادرش جوون مرگ شد خواهرش جدا شد مادرش مریضی سختی گرفت و مرد، من هم با گریه زاری و گذروندن این دردها از سر لجبازی ازدواج کردم، از ازدواج من شوکه شد و گفت جدا شو با هم باشیم، گفت من تقاس پس دادم نفرینت گرفت، شما هم شک نکنید که خدا جای حق نشسته

  9. AbdUllah says:
    text for dislike(0) text for like(0)

    سلام
    پسر ۱۸ ساله هستم عاشق یه دختر ۱۶ ساله
    الان ۹ ماهه باهمیم. حتی خانوادم ام خبر بودن و همینطور خانواده اون خبر داشت. چند بار باهم قهر کردیم و دوباره صمیمی شدیم و هر بار ک میومد میگفت پشیمونه.
    ولی دیروز گفت باید جدا بشیم ،من گفتم نمیتونم گفت فراموشم کن فکر کن اصلا نبودم. گفتم نمیتونم. گفت تا وقتی ک میای خاستگاری جدا بشیم اگ اوندی قبول میکنم.و گفت بهم قول میده فریبم نده. حالا ام گوشیش خاموشه ازش خبر ندارم
    بنظرتون چ مشکلی پیش اومده خیلی نگرانم

  10. فرهاد says:
    text for dislike(0) text for like(0)

    سلام بچه ها فرهاد هستم ۲۴ سال عمر دارم من تا الان عاشق نشیده بودم شش ماه قبل همرای یک دختر آشنا شدم تا الانم با همیم از اول آشنایی مان خیلی خوب بودیم اما دختر خانه نبود منم ی خورده کنج کاو هستم تلاش کردم از گزشته طرف اطلاعات داشته باشم بعد از ۳ ماه برام گفت ازدواج کرده بودم بعدش طلاق گرفتم خوب تا الانم آخرین اطلاعات کی ازش دارم من شخص پنجم هستم اولش برام چیزی نگفته بود منم فک کردم یک ازدواج یا طلاق گرفتن مشکلی نداره منم یواش یواش عاشق شدم خوب هم شدم … بعد باهم صحبت کردیم ازدواج کنیم البته قبل ازین اطلاعات آخر الانم کی اخلاقش خیلی بد شده باهم خیلی اخلاق نظر داریم به حرف من گوش نمیده اصلا هرچی دلش بخواد انجام میده هیچ سوال ازم نمی پورسه من چیزی براش بگم داد میزنه میگه دلم مخاد خوب بالاخره خلاصه میکنم دلم نمیاد باهاش ازدواج کنم هم دوستش دارم نمیتونم ازش دور بشم خیلی تلاش می کونم ازش جدا بشم اما نمیتونم یک ساعت ازش دور بشم سر درد عصبانی میشم حنا برای خود گوشی راضی میشم خیلی خیلی ناراحتم لطفا لطفا لطفا برام کمک بشین دارم نابود میشم ببخشید اینو میگم از دست این جور آدم های نامرد کثیف خیلی ها نابود میشه منم یکی از این ها شدم خواهش میکنم کمک بشین برام …. ممنونم

دیدگاه خود را بنویسید: (توجه: برای درج بک لینک و تبلیغات با آی دی kamranzxc در تلگرام تماس بگیرید)

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *