رابطه های ویران کننده

اکثر آنها با مردهایی وارد رابطه شده اند که کاملاً آشکار است که شریک مناسبی برای آنها نیستند. نه مردهایی که بر اثر مرور زمان تغییر کرده اند و رفتارشان بدتر شده است، نه، مردهایی که رفتارشان از همان ابتدا می توانست یک علامت هشدار باشد. این مردها ممکن است زن باز، الکلی یا معتاد باشند، مشکلات شخصیتی داشته باشند و یا نتوانند در یک شغل دوام بیاورند.
و مهم نیست که این شریک چقدر برایشان نامناسب باشد، چون ترک کردن رابطه همیشه انتخاب ساده ای نیست. گاهی اوقات، آنها هنوز در تلاشند که نظر و توجه آن مرد را به خودشان جلب کنند. یا شاید از نظر مالی استقلال کافی ندارند که بتوانند رابطه را ترک کنند. یا دارای فرزند هستند و به خاطر آنها ترک رابطه برایشان دشوارتر می شود.
من قضاوتی نمی کنم. فقط اجازه بدهید بعضی از نکاتی را که همین دوستان در ایمیل ها برایمان فرستاده بودند را برایتان مطرح کنم تا خودتان قضاوت کنید.
“دوست پسر من که ۵ سال با او رابطه داشتم، با من بسیار بد شده است. چطور می توانم وابستگی هایی را که به او پیدا کرده ام کم کنم و بتوانم از او جدا شوم؟ الان به افسردگی مطلق رسیده ام چون همه این مدت او را مرکز توجه زندگیم کرده بود بااینکه می دانستم زن باز است و به من خیانت می کند.”
“من و شوهرم هفت سال است که با هم هستیم و یک دختر کوچک داریم. متاسفانه همسر من یک همجنس باز است و از من استفاده می کند که خلاف آن را به دنیا ثابت کند. هنوز هم دوستش دارم و این اعصابم را به کل به هم ریخته چون او از عمق احساس من به خودش باخبر نیست. اینقدر حالم از این شرایطم بد است که گریه ام بند نمی آید.”
“بااینکه سنم و تجربه ام بالاست، باز هم به دام یک مرد غیرقابل اطمینان افتادم و آنقدر این رابطه را پیش بردم که با او ازدواج کردم (دو سال طول کشید تا موافقت کردم). الان از نتیجه آن کارم رنج می برم. اینجور آدم ها همیشه اینقدر قدرت دارند که بتوانند آدم را به سمت خودشان بکشانند.”
از شواهد پیداست که خانم ها حتی برای رابطه های بدی هم که دارند زمان و انرژی می گذارند و به طریقی خودشان را وقف می کنند. و درمقابل مشکلاتی که در این روابط به وجود می آید سوخت بسیار خوبی برای آتش زدن رابطه است. به همین ترتیب خانم ها همه وقتشان را صرف فکر کردن به این مشکلات می کنند و تا افسردگی کامل پیش می روند. مردها معمولاً برای اینجور فکر ها وقت می گذارند.
این نامه ها نشان می دهد که خانم ها خیلی زود به دام مردها می افتند و بعد مدت زیادی را صرف درگیر شدن برای جدایی و پشیمانی از انتخاب نادرستشان می کنند.
یکی از دوستان خیلی خوبم که متخصص سلامت روان است، چند وقت پیش حرفی به من زد که به نظرم خیلی عاقلانه می آمد. او آرزو می کرد که کاش خانم ها اینقدر زود وارد رابطه جنسی با مردها نمی شدند. او از سیاست حرف نمی زد. منظورش از نظر بیولوژیکی بود. از نظر بیولوژیکی خانم ها با مردهایی که با آنها سکس داشته اند وابستگی زیادی پیدا می کنند.
پس اگر هنوز هم برایتان دیر نشده است، می خواهم توصیه ای به شما بکنم. توصیه ای که شاید قبل ازاینکه به آن فکر کردن های عصبی، غصه خوردن ها و افسردگی ها برسید، کمکتان کند.
شریک دوستی یا زندگیتان را عاقلانه انتخاب کنید. ما به دلایل مختلف ممکن است به خیلی ها وابسته شویم. بعضی ها ما را یاد شخصی در گذشته می اندازند. بعضی ها مدام برایمان هدیه می خرند و باعث می شود احساس کنیم برایشان مهمیم. بعضی ها پول دارند، ماشین دارند و ….
من پسر مذهبی ام و دوستی و… هم نداشتم. بعد از خواستگاری و نامزدی ،نامزدم یه روز همه چی رو بهم زد
هر کی گفته راست گفته
دخترا دوست ندارن پسره بهشون وابسته بشه غرور و مردونگیشو دوست دارن
من صادقانه عشق و محبت پاکم رو به پاش ریختم اما اون وقتی خواست تموم کنه حتی بک ماه بهم مهلت نداد تا خودم رو نشون بدم و هیچی براش اهمیت نداشت
من ۲۳سالمه. الان پنج ساله ازدواج کردیم. خیلی وقت بود شوهرم برخورد سردی باهام داشت.کم حرفی خیلی میکرد. ماه هاست حرفامون به هم احوال پرسیه منه فقط. تو این مدت افسرده شدم انگار. اعصاب نداشتم. هر راهی رو امتحان کردم تا آخرش بارها به روش گفتم که چرا این رفتارهای سرد رو باهام میکنه. چرا باهام حرف نمیزنه. جوابش فقط بهم چرند میگی ،دنبال بهونه ای واسه دعوا و….بود. اخرش با اینکه اعتماد داشتم بهش، شک کردمو گوشیشو چند بار چک کردم. اولاش فک میکردم دوست دختر داره،بعدها فهمیدم قضیه فرق داره. دیدم به دوستاشو یا افراد غریبه تو گروه های سکسی پیشنهاد میکرد که مفعوله و دنباله فاعل هستش. اولا نفهمیدم. بعدا با یه دوستش چتشو دیدم که میخواد بره و باهاش رابطه داشته باشه. انگار خونه اومد رو سرم. اعصابم داغونه. حرفهای رکیکی به هم زده بودن. از حرفاشون متوجه شدم بار اولشون نیست انگار. من اونروز با یه بهونه ای که انگار با دختری قرار داره که میره پیچوندمو مانع رفتنش به قرارش شدم. و نتونستم به روش بیارم که داری میری با دوستت اینکارو بکنی و نمیزارم. من تا حالا براش تو سکس تا تونستم کم نذاشتم.با اینکه خیلی کم ماهی یکبار یا مدت بیشتری یکبار باهم رابطه داریم. چون اصلا پا پی من نمیشد. ولی الان نمیدونم با این همه مشکلات زندگی این جریان رو چطور هضم کنم! چه رفتاری باهاش کنم؟! زندگیمو ادامه بدم؟! بهش بگم که میدونم؟! یا نگم؟چیکار کنم؟!