چطور با افسردگی بعد از طلاق کنار بیایید

1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره (1 امتیاز, میانگین: 3٫00 از 5)
Loading...

مطالب مرتبط

24 دیدگاه

  1. شیلا says:
    text for dislike(0) text for like(0)

    سلامومن چندماهه طلاق گرفتم ومدام احساس گناه دارم.بخاطربچه ها بیشتر.که چرابچه هارووارداین زندگی ناموفق کردم.واینک بایدبخاطر اوناتحمل میکردم؟/که غیرممکن ودرداوربود.مطالبتون عالی بود ممنون.حالم کمی بهترشد.انگاردرمورد مشکلات روحی من سخن گفتید

  2. elmira says:
    text for dislike(0) text for like(1)

    سلام من ۲۷سالمه ودرشرف طلاق هستم همسرم کتکم میزدوبه لحاظ مالی هم تامینم نمیکرد وازهمه بدترهمه جاراجبم بدگویی میکرد دوهفتس دخترموبرده وازش خبرندارم بااینکه حضانتش رو دارم هرچی دادگاه پاسگاه میرم فعلاهیچی امیدم به خداست هیچ جورنخواست زندگیموبسازه واقعا اگرزن یا مردی توزندگیش تامین باشه سرش دردنمیکنه زندگیشو بهم بزنه فقط توکلم بخداست وخداروشکرخانوادم پشتم هستن وبخاطردخترم هرکاری میکنن من تموم هدفم برای اینده بزرگ کردن دخترمه

  3. مریم says:
    text for dislike(1) text for like(0)

    سلام .عالیه مطلیبتون.
    من ۵ ساله که بااصرار شوهرم جداشدم و هنوزم منتظرم برگرده. همش بیقرارشم. نمیدونم کی این روزهای سخت تموم میشن. واقعا دارم عذاب میکشم.ازطرقی میدونم که اگر دوسم داشت اینطور زندگیمونو بهم نمیریخت. مادروپدرش تشویقش کردن به طلاق. به منم الکی قول دادن که اگر مهریه م رو کامل نگیرم بر میگردوننش. ۳۶ سالم شده وهنوطم منتظرم. وهمیشه دعامیکنم دلشون نرم بشه.دعام کنید.زندگی بااین شرایط ومطلقه بودن رو بخدا دوسندارم.

  4. مریم says:
    text for dislike(0) text for like(0)

    اینو هم بگم که شوهر من دلش میخواست آزاد باشه ومتعهد نباشه. مادرش مخالف بچه دار شدنمون بود. دلیل اینکه اومدن خواسگاری من فقط این بود که فکیر میکردن پدر من اوضاع مالیش خوبه و فقط میخواستن از بابام هر طور شده پول برای ساخت وساز پسرشون بگیرن. خونه ماشین و هر چیری که میخرید بنام مادرش میزد و من اصلا شک نمیکردم. همش باخودم میگفتم عسب نداره میخواد منو امتحان کنه. پس بهتره گله نکنم.ولی بعد از طلاق اجباری میبینم هیچی ندارم . اون هرروز داره پولدارتر میشه و من هنوز دنبال پیداکردن کارم.شرایط روحیم اصلا خوب نیست بااینکه پیش پدرومادرمم. ازته دلم برگشتنشو میخوام . همسایمونه و تویک خیابونیم. هم عاشقشم هم دلخور

  5. Khatere says:
    text for dislike(0) text for like(0)

    سلام منم جدا شدم زندگی من شکلش با همه ی شماها فرق میکنه من یه بارم خودکشی کردم ولی نمردم متاسفانه .فقط کلی هزینه رو دست خونواده بیچاره گذاشتم . منم هر روز به امید اینکه شوهرم بیاد دنبالم زندگی میکنم ولی اون زندگی خودشو داره و دیگه اصلا به من فکر نمیکنه اینقدر این مدت عذاب کشیدم که تصمیم گرفتم از فردا خودم زندگیم و تغییر بدم . میخوام دوباره شاد باشم . خواهش میکنم دعا کنید خدا کمکم کنه و بهم آرامش بده . امیدوارم یه روزی حال همتون خوبه خوب باشه و بیان اینجا بنویسین که از بحران گذشتین

  6. محمد28ساله says:
    text for dislike(0) text for like(0)

    سلام منم پنج ماهه از همسرم جدا شدم و خیلی احساس گیجی و تنهایی میکنم چون همدیگه رو دوست داشتیم شایدم اون نداشته و الکی میگفته دوسم داره ولی یه دفه اخلاقش عوض شدو با ذوق و شوق طلاق گرفت بدون هیچ دلیلی بعدشم پشیمون شد و خاست برگرده ولی من قبول نکردم چون یه بارم تو نامزدی اینکارو باهام کرد. ترسیدم بازم بیاد و دوباره بعد چند مدت بازم بگه طلاق. واقعن دلیلشم نمیدونم شاید یکی دیگه رو میخاسته. واقعن ندونستن علت طلاق عذاب سختیه. الانم با هر کی میخام ازدواج کنم یگه نه چون مطلقه هستی. البته منم به علت مسایل مالی بیشتر دوست دارم با خانم شاغل ازدواج کنم ولی یا سنش بهم نمیخوره یا میگه نه.

  7. مرد تنها says:
    text for dislike(0) text for like(0)

    من يه مرد ٤٨ سالم،
    خانمم بهم خيانت كرد و الان در حال جداييم، واقعا نميدونم با اينكه وضعيت ماليمون ايقدر خوب بود و همه پول تو حسابش بود و تمام احساسم رو به پاش ميريختم و مثل چشمام بهش اعتماد داشتم ، براي بار دوم بهم باز خيانت كرد و پشت پا به همه چي خصوصا بچه هامون زد، خداييش چرا بعضي از خانمها بي وفا هستن و ظرفيت خوبي و عشق رو ندارن

    • ساده says:
      text for dislike(0) text for like(0)

      منم ۱ ساله ازدواج کردم و شوهرم بهم خیانت کرد کسی که بی منت جونمو براش میدادم عاشق ۱ لحظه بیشتر کنارم بودن و عاشق صدام کردن و..بهم خیانت کرد اونم با چند نفر.دنیا سرم خراب شده خیلی داغونم از زمین و زمان گله دارم تو نقطه ای از زندگی گیر کردم که سیاه ترین و کورترین قسمته ن حوصله و تمرکز برای کنکور دکتری ام دارم نه حس کار فقط میخوابم و گریه میکم دنیا برا من تموم شده.

  8. حامد says:
    text for dislike(0) text for like(0)

    سلام, منم مثل محمد هستم, همسرم بدون دلیل و روی یک مسله کوچیک طلاق گرفت با ذوق و شوق, اونم بعد ۶ ماه زندگی مشترک

  9. یکی says:
    text for dislike(0) text for like(1)

    سلام..من ۷ ماهه که ازدواج کردم..کارشوهرم دوره وهروقت میاد میریم خونه مامانش..قبل ازدواج خیلی قدرمو بیشتر میدونست چون دختری نجیب و زیبا و خوش هیکل و تحصیل کرده ام..اما الان انگار این چیزا واسش ارزشی ندارن..کسی که مارو به هم معرفی کرد برای ازدواج پسرعموم بود و روزهای قبل ازدواج روزهای خیلی خوبی واسم بود،اون برای رسیدن به من تلاش میکرد و دوستم داشت..اما من یک مساله ای رو بهش درباره خانوادم نگفتم..فک کردم پسرعموم بهش گفته و من خودم بهش نگفتم..اما این موضوعی نبود که به من مربوط بشه یا من مقصرش باشم..اینم بگم پدرم فوت شدن و من پشتیبانی ندارم چون برادر هم ندارم..مشکل خانوادم رو جوری بزرگ کرده و هرروز ملامتم میکنه..خسته شدم دوس دارم جدا بشم..باخودم میگم قدر من رو نمیدونه ومن زیادی ازش غول ساختم تو ذهنم بزرگ جلوش دادم..میگه من راجع به خانوادت تحقیق نکردم..من که ازش این رو نخواستم..انگار قراره باخانوادم ازدواج کنه..گفتم برو دانشگاه و محلمون تحقیق کن ازخودمن اگه با پسری حتی حرف زده باشم بیا بزن زیر گوشم..چون واقعا انقدر مغرور بودم و انقدر سنگین ونجیب بودم که همه فامیل از سرما قسم میخوردن..من خودم خوشگل و قدبلندم..دختری با اخلاق خوب..شوهرم هم قد منه و با قیافه معمولی..متاسفانه خانوادم اعتیاد دارن واین باعث شده هیچ کدوم اینا به چشم نیان وفقط این نکته با قلم بزرگ نوشته بشه..چیزی که مقصرش من نیستم…یکیم از محل قبلی ما از روی حسادت رفته به خانوادش گفته و اوناهم رو این موضوع حساس هستن..روزی نیست که سرزنشم نکنه..خانوادت اینجور..اونجور..خب میگی من چیکار کنم؟؟آیا تقصیر منه؟؟من خواستم تو این خانواده بدنیا بیام؟جالبه دامادای دیگمون با این موضوع اینجور برخورد نکردن با اینکه از خانواده های سالمی ازین نظر بودن..
    دیروز قلبم درد گرفت و تند تند میزد..قفسه سینم درد میکرد ازشدت ناراحتی..احساس میکنم خیلی بدشانسم،توانتخاب رشته دانشگاه هم بدشانسی آوردم،الان میدونم خیلیاتون حق رو به من ندادید اما مهم نیست شما هیچ کدوم به جای من نیستید و درک نمیکنید..شوهرم میدونم که دوستم داشت. الان رو نمیدونم،خیلی به جدایی فکر میکنم..ولی اون تابه حال حرفی از جدایی نزده ولی ابراز پشیمونی کرده..دلم میخواست بابام زنده بود و اشکامو پاک میکرد دلم پراز اندوه و غصه شده نمیدونم چیکارکنم؟؟گوشیمو خاموش کردم چون احساساتی ام و نمیخوام تحقیر بشم..میدونمم اشتباه کردم که بهش نگفتم قبل ازدواج این موضوع رو..فکر کردم پسرعموم بهش گفته وقتی آمار من رو داده..مرسی از سایت خوبتون..امیدوارم کار من به طلاق نکشه و اگرم کشید باهاش مثه یک معظل تنهایی و حل نشدنی برخورد نکنم..امیدوارم شانستون مثه من نباشه زیبایی هیچ به دردآدم نمیخوره..بعضی مردها قدر نشناسن جوری که الان اعتماد به نفسمم ازم گرفته..ای کاش به جای زیبایی شانس داشتم و یک خانواده پاک..خداحافظ

  10. رهگذر says:
    text for dislike(0) text for like(0)

    خیلی سخته
    بخدا خیلی سخته واسه یه پسر ۲۴ساله
    من سنی ندارم که به این زودی زندگیم به گند کشیده شه

دیدگاه خود را بنویسید: (توجه: برای درج بک لینک و تبلیغات با آی دی kamranzxc در تلگرام تماس بگیرید)

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *