شما هم از اینکه یک روز والدینتان را از دست بدهید نگرانید؟

مشکل من فکر ناگهانی و شدید ناشی از اضطراب جدایی است که هر روز مرا درگیر میکند. ممکن است مشغول گذراندن اوقاتی عالی با والدینم باشم اما یکدفعه به اینکه ممکن است روزی فوت کنند فکر میکنم. فکر مرگ برای من مسئلهای بسیار دشوار و دردناک است. وقتی به تجربیات قبلیام از فوت نزدیکان فکر میکنم واقعاً نمیتوانم تصور کنم که یکبار دیگر چنین چیزی را تجربه کنم. یک سال دیگر وارد دانشگاه میشوم و این موضوع من را شدیداً درگیر کرده است. مطمئناً نمیتوانم والدینم را با خودم به آن شهر ببرم اما مطمئنم بدون آنها هیچ چیز برایم لذتبخش نخواهد بود چون وقتی کنارم نباشند فکر مردن آنها من را بیشتر درگیر خواهد کرد. فکر میکنم این احساس من ناشی از یک اختلال باشد به همین دلیل از شما کمک میخواهم.
پاسخ متخصص: مطمئن باش همین که برای ما ایمیل زدهای نشانه این است که در مسیر درمان قرار گرفتهای. دلیلش این است که چیزی که تصور میکنی تو را دچار مشکل کرده تشخیص دادهای و خودت را متمایل برای برطرف کردن آن نشان میدهی. فکر انسان اینقدر حقهها میزند که نمیتوانی تصور کنی چطور میتواند تو را از چنین خودآگاهی دور کند. این ترس از جدایی تو مسئلهای خاص نیست اما تجربیات ما نشان میدهد که آنهایی که قدرت، شجاعت و خودآگاهی لازم برای حرف زدن درمورد موانع روانشناختی خود را داشته باشند، بهتر میتوانند به آنها غلبه کنند.
گفتهای که نزدیکانی را از دست دادهای که مرگشان برایت خیلی دردناک بوده است. این باعث میشود فکر کنم که ترس از ترک شدن و تنهایی تو در دنیای واقعی ایجاد شده است. فقط افراد خیلی جوان و خیلی پیر هستند که نسبت به تاثیر مرگ انعطافپذیرند. و من تصور میکنم که تجربه مرگ نزدیکان تو در سنین کودکی یا نوجوانیات اتفاق افتاده باشد که از نظر احساسی بسیار آسیبپذیرتر بودهای.
پدر من وقتی ۱۵ سالم بود فوت کرد و تقریباً ۲۰ سال بعد از آن نمیتوانستم قبول کنم که از این اتفاق عبور کنم. این مسئله در ارتباطات من با مردان نیز ایجاد مشکل کرده بود. این ترس از دست دادن بارها و بارها وقتی رابطهام با مردی برهم میخورد برایم اتفاق میافتاد. بالاخره یاد گرفتم که این جداییهای کوچک را از آن اتفاق بزرگ جدا کنم. مسئله خوشحالکننده دیگر این است که وقتی متوجه ترسهایت بشوی و آنها را بشناسی، مثل من و میلیون آدم دیگر، یاد میگیری که بعد از مرگ عزیزان نه تنها بتوانی به زندگیت ادامه دهی بلکه زندگی بهتری هم داشته باشی.
کمی ذهنت را آرام کن و به این فکر کن که ممکن است دهها سال دیگر این اتفاق بیفتد که مجبور شوی زندگیت را بدون والدینت دنبال کنی. همه ما میدانیم که جدایی موقتی از والدین برای اینکه بتوانی در زندگیت پیشرفت کرده و مستقل شوی لازم است. چیزی که مهم است این است که ریشه این ترس را بشناسی. بخاطر فقدان هوش یا اراده نیست که بیشتر افراد نمیتوانند به اهدافشان برسند، دلیل آن نداشتن اعتمادبهنفس است. اگر اجازه دهی که این ترس هر روز و هر روز تو را درگیر خود کند، هیچوقت اعتمادبهنفس لازم برای موفقیت را به دست نخواهی آورد. مشکل اینجاست که محرک احساسی بر تو حکمفرما شده است که بسیار قویتر از ذهن منطقی توست. برای برطرف کردن این مشکل تو به کمک نیاز داری و از جاهای مختلف میتوانی شروع کنی.
برای برطرف کردن این مشکل تو یک قدم جلوتر از بقیه هستی زیرا عزیزانی را از دست داده و قبلاً با این مشکل مواجه بودهای. ترس تو از دور شدن از والدینت ترسی منطقی نیست. این به والدینت ارتباطی ندارد. اگر این ترس از داغهایی که قبلاً دیدهای ناشی شده باشد، ملاقات با یک مشاور روانشناس حرفهای میتواند به از بین بردن این مشکل کمک کند اما اگر این ناامنیهای درونیتان است که از طریق این اختلال خاص خود را پدیدار کرده است، معالجات از طریق هیپنوتیزم (هیپنوتراپی) برایتان مفید خواهد بود.
این چه راهکاری بود اخه؟ این خانوم اضطراب دارن و باید اضطرابشون ریشه یابی بشه
با سلام
احتمالاً این مشکل جزء موارد اختلال اضطرابی می باشد. باید ریشه یابی بشه. ولی باید رو خودتون هم کار کنید.
۱- وابستگیتون اگر زیاد هست رو متعادل و کم کنید
۲- نگاه منطقی به زندگی داشته باشید، نیمه پر و مثبت زندگی را ببینید و از نیمه خالی و منفی هم آگاهی داشته باشید
۳- از نظر ذهنی و رفتاری خودتون رو رشد دهید، کتاب بخونید، ورزش کنید، بیرون برید و…
۴- مهم اینه که در کنار خانواده و یا به دور از اونها شما شخصیت مستقل، روان سالم و پوست روانشناختی داشته باشید. اونوقته که در موردشان منطقی رفتار میکنیدو منطقی احساساتتون رو بروز میدهید.
۵- به این که مرگ مهاجرت به دنیای دیگه هست و برای تموم انسانها در طول تاریخ این مهاجرت اتفاق افتاده فکر کنید. درسته که با مرک سالها عزیزانمون رو نمیبینیم ولی میتونیم با کارهایی مثل قرآن خوندن برای اونا، خیرات دادن، دعاکردن و … هم روحشان را شاد کنیم و هم به خودمان آرامش بدهیم.
و نکته آخر و بسیار مهم اینکه از مشاور حرفه ای کمک بگیرید. حل این مواردی که شما گفتید برای مشاور مثل درمان سرما خوردگی برای پزشک می باشد.
به خودتان اعتماد کنید و شروع کنید، تغییر خود می آید.
به امید روزهای خوب
با سلام
من هم.با شهرزاد موافقم ، به نظر من هم متخصص راهکار خوبی را به ساناز پیشنهاد نکرده .
با سپاس
مقاله جالبی بود من هم در مورد والدینم همین نگرانی رو دارم.راهکارهای اقای وحید بسیار مفید و کاربردی هست .
باارزوی سلامتی و. عاقبت به خیری برای همه پدر و مادرها
با سلام
من حدود سه سال است در فراق مادر (پرستار دلم) رنج میبرم و هنوز نتوانسته ام با این اتفاق تلخ و غم انگیز کنار بیام و فکر می کنم تا آخرین ساعات زندگیم این خلاء رو احساس کنم/من قبل از فوت مادرم مثل ساناز هر لحظه خدا شاهد است که به فوت مادرم فکر میکردم و واقعاً بدترین حس زندگیم تا الان بوده و منو بیچاره کرده