نکاتی درباره عشق و عاشقی

همه ما دوست داشتن را تجربه کرده ایم. والدین، برادر و خواهر، دوستان و حتی حیوانات خانگیمان را دوست داشته ایم. اما دوست داشتن عاشقانه کمی تفاوت دارد. عشق حسی عمیق و جدید است که با انواع دیگر دوست داشتن فرق دارد.
بگذرید
وقتی رابطه ای تمام میشود، افراد به حمایت واقعی نیاز دارند. از دست دادن اولین عشق معمولاً چیزی نیست که آمادگی احساسی روبه رو شدن با آن را داشته باشیم. داشتن دوستان نزدیک و اعضای خانواده برای تکیه کردن خیلی خوب است. متاسفانه خیلی ها–معمولاً بزرگسالها–از جوانان توقع دارند که خیلی زود فراموش کرده و به روال عادی زندگی خود برگردند. اگر قلبتان شکسته است، کسی را پیدا کنید که بتوانید با او حرف بزنید، کسی که دردی که میکشید را بتواند خوب درک کند.
به نظر غیرقابل باور است که وقتی قلبتان شکسته است بتوانید روزی بهتر شوید. اما به تدریج از شدت این احساسات کاسته میشود. و در آخر افراد به سراغ روابط و تجربیات دیگر میروند.
روابط–چه دو هفته طول بکشند، چه دو ماه، چه دو سال و چه تا پایان عمر–همه فرصتهایی برای تجربه عشق در سطحهای متفاوت هستند. ما یاد میگیریم چطور عشق بورزیم و چطور درمقابل آن عشق دریافت کنیم.
عشق فرصتی برای کشف خودمان در اختیارمان قرار میدهد. چیزهایی درمورد خودمان که دوست داریم را یاد میگیریم، چیزهایی که دوست داریم تغییر دهیم و خصوصیات و ارزشهایی که در فرد مقابل به دنبال آن هستیم.
روابط عاشقانه به ما احترام گذاشتن به خود و همچنین به دیگران را یاد میدهد. عشق یکی از کامل کننده ترین چیزهایی است که در زندگی داریم.اگر هنوز برایتان اتفاق نیفتاده، نگران نباشید، وقت زیاد دارید. مطمئن باشید که فرد مناسب شما ارزش صبر کردن را دارد.
توی عید همین امسال انقدر بهم خوش گذشته بود و آرامش داشتم که پیش خودم همش فک میکردم که چرا بعضی از دوستام حالشونو به خاطر عشق و عاشقی های الکی و دخترایی که میخوان بهشون برسن خراب کردن و شبانه روز ذهنشونو مشغول کردن و دل به زندگی نمیدن و همش دپرسن و سیگار و مشروب و آهنگای غمگین و ….. ……………. تا اینکه …….. روزگار روی دیگشو به منم نشون داد تا جوابشو از کسی نخوام و خودم به شخصه به جوابش برسم…….
دقیقا یادمه صبح یکشنبه ۲۴ فروردین قیل از کلاس نمیدونم بگم خوشبختانه یا متاسفانه!! برا اولین بار دیدمش و زندگیم از اون روز تا حالا به کل ریخته به هم……۱ساعت نتونستم با آرامش بخوابم,یه لقمه غذا به راحتی از گلوم پایین نرفته…..ساعتی نشده که به فکر اون نباشم…..باهاش هفته ای یکی دو بار صحبت میکردم البته در حد صحبت کلاس و دانشگاه و…
بالاخره بعد از ۲ ماه آشفتگی دلمو زدم به دریا رفتم بهش گفتم……ولی اون مودبانه گفت شرمنده…هرچی دلیلشو پرسیدم میگفت دلیل خاصی نداره و دوست نداره با پسری اینطور رابطه داشته باشه هرچی گفتم سو تفاهم نشه به گوشش بدهکار نبود… با توجه به اینکه اون توی دانشگاه کار دانشجویی میکنه و هرروز با خیلیا برخورد داره گفتم شاید با کسی باشه ولی پیگیر شدم دیدم واقعا با کسی نیست…هرچی فک میکنم به نتیجه ای نمیرسم که دلیلش چی بوده؟؟!!!
فرداش رفتم گفت شرمنده جوابم منفیه, پسفرداش رفتم گفت شرمنده ۳-۴بار دیگه رفتم باز حرفش یه کلمه بود , منو تو برزخ قرار داده بود یه بار بهم امید میداد با حرفاش یه بار ناامیدم میکرد تا اینکه دفعه ی آخرم که باهاش صحبت کردم گفت شرمنده…….
حالا من موندم و دنیایی که تو خیالم با اون ساختم ولی اون هیچی از احساس منو نفهمید و منو تو این حال و روز گذاشت….
راستش خانواده هامون از لحاظ فرهنگی خیلی با هم تفاوت دارن ,گاهی اوقات فک میکنم شاید خدا خیری تو این کار دونسته که نشده…..
حالا من هرکاری میکنم دلم نمیاد فراموشش کنم ینی اصلا بخوامم نمیتونم فراموشش کنم هرکاری کردم نتونستم…
دوستان شما که حال منو بهتر ازبقیه میفهمین میگین چیکار کنم؟؟ بقرآن دیگه خسته شدم بریدممممممممم
بعو۲سال فراموش میشه گذر زمان نیازه