چطور صدای خدا را بشنویم

آیا خدا واقعاً با ما حرف میزند؟ آیا واقعاً میتوانیم صدای او را بشنویم؟ تا وقتی که راههای شنیدن صدای او را نفهمیم، هیچوقت باور نمیکنیم که میتوانیم صدای او را بشنویم.
به نظرتان بهتر نبود خدا از طریق بیلبورد با ما حرف میزد؟ کمی فکر کنید، همینطور که در اتوبان مشغول رانندگی بودیم، خدا یکی از صدها بیلبورد را برای جلب توجه ما انتخاب میکرد و روی آن پیام خودش برای ما را مینوشت. واقعاً خیلی عالی میشد، نه؟
اما متاسفانه اینطور نیست. خدا همیشه از راهی با آدمها حرف میزند که اصلاً نمیشنوند.
شنیدن صدای خدا مهارتی آموختنی است
درست است، میتوانستید یکی از آدمهای خوششانسی مثل پیامبران باشید که خداوند مستقیماً با آنها وارد صحبت شد. اما ما، آدمهای معمولی، چنین سعادتی نداشتهایم و به همین دلیل باید به دنبال یاد گرفتن مهارتهایی باشیم که از طریق آن بتوانیم صدای خدا را بشنویم.
اما چطور میتوانیم بفهمیم که خداوند با ما صحبت میکند؟
در زیر به بعضی روشهای صحبت کردن خدا با ما اشاره میکنیم.
کلمات او
برای اینکه واقعاً صدای خدا را بشنویم، باید درمورد او بیشتر بدانیم. باید بدانیم که خداوند کیست و چطور رفتار میکند. خوشبختانه همه این اطلاعات در کتابهای مقدس وجود دارد. قرآن، انجیل و کتابهای مقدس دیگر با جزئیات کامل برایمان توضیح داده است که خداوند چطور واکنش میدهد، از ما انتظار دارد با او چطور رفتار کنیم و از همه اینها مهمتر انتظار دارد که با آدمهای دیگر چطور برخورد کنیم. این کتابها کمک فوقالعادهای برای ما هستند.
آدمهای دیگر
محیط و شرایط ما
گاهی اوقات تنها راهی که خداوند میتواند به ما درسی بیاموزد این است که به شرایط زندگی ما اجازه دهد ما را به سمت چیزی که قرار است یاد بگیریم هدایت کند.
خیلی وقتها خداوند از صدای بسیار آرامی در درون ما استفاده میکند تا به ما بفهماند که راه را اشتباه رفتهایم. بعضیها به آن “صدای آرامش” میگویند. وقتی به موضوعی فکر میکنیم که سردرگممان کرده است، خیلی خوب است که مکث کنیم و به دقت به انتخابهایی که پیش رو داریم فکر کنیم.
صدای واقعی
گاهی اوقات میتوانیم چیزی در روحمان بشنویم که به نظرمان واقعاً صدایی شنیدنی میآید. یکدفعه متوجه میشوید که چیزی شنیدهاید. به این اتفاقات خیلی باید دقت کنید چون احتمالاً خدا میخواهد چیزی به شما بگوید.
وقتی خدا حرف میزند، شما سکوت کنید و گوش دهید
اجازه بدهید مثالی بزنیم. چند سال پیش بعنوان مددجو بیماران بیمارستانی ثبتنانم کردم. وقتی برای اولین بار اعلامیه آن را در دانشگاه دیدم، فوراً احساس کردم که باید این کار را انجام دهم. اما آن زمان فراموش کردم. چند هفته بعد فکر آن دوباره سراغم آمد و اینبار با خودم گفتم اگر باز هم اعلامیه آن را در دانشگاه ببینم حتماً همان موقع ثبتنام میکنم.
البته اعلامیه آنجا بود و هیچ راه فراری از آن نداشتم و من همان جا با خودم گفتم، “باشه خدا جون، رفتم.”
اولین بار بود که چنین کاری میکردم. کمی استرس داشتم اما قبل از رفتن کلی دعا کردم و کمی بهتر شدم. در راهم به سمت دومین بیمارستان، دعا کردم که خداوند من را برای همه بیماران نشانهای از خودش قرار دهد، نشانهای برای آرامش و تسلی دادن.
درست مقابل بیمارستان تقاطعی بود که چراغ قرمز داشت. همانطور که پشت چراغ قرمز ایستاده بودم شروع به دعا کردن کردم و از چهارراه رد شدم، بااینکه چراغ قرمز بود. منظورم این است که برای رسیدن به آن مریضها عجله داشتم.
درست به وسط خیابان که رسیدم، صدایی به من گفت، “پس میخواهی نشانهای از من باشی و حتی نمیتوانی بدون شکستن قانون از یک خیابان عبور کنی؟”
سلام،
همیشه هر چیز بدی که پیش میاد شاید به ظاهر بد باشه ، شاید تو اون زمان بد باشه شاید بعدها بفهمیم که چقدر خوب شد اون اتفاق بد پیش اومد،
از خدا باید بخواییم کمکمون کنه تحمل اتفاقای به ظاهر بد رو داشته باشیم، صبر داشته باشیم
خدایای مهربون کمکمون کن
من همیشه با خدای خودم در ارتباطم خدا حرفهاشو وحتی آیندمو توخواب بهم میگه خیلی دوسش دارممن همیشه هر چی دلم بخواد به خدای خودم میگم بدون اینکه فکر کنم که ناراحت میشه یا نه من خیلی زیاد با خدای خودم راحتم اونم با من همینطوره،به تازگی باردار بودم ونوزادم بعد از دنیا اومدن فقط دو روز زنده بود،الان نه ماه دارم گریه میکنم چون به آرامش نمیرسم چون خدا بهم نگفته چرا بچمو ازم گرفته، شایدم گفتهمن نخواستم بشنوم خیلی خیلیاین اتفاق برام سخت بود کمکم کنید
خواهر عزیز و گرانقدر واقعا متاسف شدم
خیلی.و هیچ حرفی برای تسکین درد و ناراحتی شما ندارم بگم.جز اینکه به خدایی که انقدر عاشقانه بهش عشق میورزین توکل کنین.
خداوند بهترین درمانگر تمام دردهاست
و بهترین سنگ صبور
خدا بهت صبر بده عزیزم
شاید یکم دیر باشه برا جواب دادن ولی به نظر من اون طور که شما میگی با خدا در ارتباط بودی خدا دوست نداشته بعد به دنیا اومدن نوزادتون از اون قافل بشین و درگیر بچه باشین شاید دلیلش این باشه پس هیچ وقت از هیچ اتفاقی در زندگی تون ناامید نشین.
واقعا نمیدونم چی بگم اما انگار خدا با من قهره بعداز ۶ سال با کسی ک دوسش داشتم ازدواج کردم و خیلی خوبیم باهم اما تو ضرر زیادی کردم الانم هیچی ندارم و تا ۶ روز دیگه باید ۲۰ میلیون بدهی دارم پس بدم.آبروم در خطره هرکاری کردم نشد تنها راهم خودکشیه فک میکنین خیلی ضعیفم ک بخاطر پول اینکارو میخوام بکنم ولی دیگه راهی ندارم هر چند خیلی میترسم و برای همسرم خیلی ناراحتم امیدوارم خدا منو ببینه مشکلمو حل کنه وگرنه دیگه چاره ای ندارم خدایا جون بنده های عزیزت مشکلمو حل کن فکر ناراحتی خونوادم بخاطر مرگم داره بدجور آتشیم میزنه