واقعیاتی تلخ درباره سبک زندگی ایرانی – بخش دوم

آنچه اینجا می خوانید ادامه گفتگوی “دکتر محمود سریع القلم” استاد دانشگاه شهیدبهشتی با گروه دین و اندیشه خبرگزاری مهر است که به بررسی سبک زندگی ایرانی معطوف به توسعه یافتگی می پردازد.
.
* در کتاب شما با نام «اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار» به نوعی ریشه تفاوت در نظر و عمل، استبداد تاریخی عنوان شده است. در واقع این تفاوت نوعی فرهنگ چاپلوسی است. در آن کتاب آمده که نزدیکان پادشاه برای نزدیکتر کردن خود به او چیزی را میگویند که پادشاه را خوش آید و در واقع مطالبی را بیان میکردند که بعضاً خود اعتقادی به آن نداشتند. چقدر معتقد هستید که ریشه این مسأله سیاسی است؟
** این موضوع برمیگردد به شاخصهای زندگی ما ایرانیان. حرف شما درست است که به دلایل تاریخی و سیاسی ما در جایی آموزش نمیبینیم که مورد نقد قرار بگیریم. شما اگر ملایمترین انتقاد را به میانگین ایرانی داشته باشید احتمالاً دوستی آن شخص را از دست میدهید. فکر کنم هر کسی این تجربه را در زندگی خود داشته است. عادت کردهایم که همواره از ما تعریف بشود. حتی پدرها و مادر ها نیز عموماً فرزندان خود را تأیید میکنند تا آنها را تربیت کنند.
ما به سختی میتوانیم به همدیگر تذکر بدهیم و یکدیگر را نقد بکنیم. هم روش این کار را بلد نیستیم و هم آمادگی روحی برای پذیرش نقد نداریم. الان هم در دانشگاههای ما و هم در رسانهها میشود گفت که تقریباً نقد تعطیل است. گله و شکایت خیلی زیاد است اما نقد به معنای مطرح کردن نارساییها با دلیل و استدلال بسیار ضعیف است. ما برای این مسأله در جایی آموزش نمیبینیم. در کشورهای صنعتی هم پدر و مادرها فرزندانشان را نقد میکنند، هم رسانهها مدیران جامعه خود را نقد میکنند و هم یک فرهنگ عمومی برای بهبود امور زندگی از تغذیه گرفته تا رفتار در سطح جامعه وجود دارد. ما اینها را نداریم و در جایی آموزش برای این کار نمیبینیم و به طور طبیعی کسی که در این جامعه بزرگ میشود ناخودآگاهش این است که من باید مورد تقدیر و ستایش قرار بگیرم و هیچ ایرادی ندارم. میتوان این را اثبات کرد.
برای نمونه بیایید به سطح شمال شهر تهران برویم و از افرادی که دوبله پارک کردهاند بپرسیم چرا شما دوبله پارک کردهاید. عموماً به شما خواهند گفت که اولاً به شما مربوط نیست و ثانیاً من کار دارم و برایم اصلاً مهم نیست که برای انجام کارم حقوق دیگران را نادیده بگیرم و حتی شاید طرح سؤال به درگیری هم بینجامد که نمونههای آن را در سطح شهر تهران شاهد هستیم.
شما نمیتوانید به کسی حتی نکتهای را بیان کنید حال نقد که واژه خیلی غلیظی است جای خود دارد. حتی ملایمترین نکته در مورد نحوه فکر کردن و رفتار کردن شخصی را نمیتوان مطرح کرد چرا که خیلی سریع به درگیری و کشمکش میان افراد تبدیل میشود. این پدیده و معایب در یک مقطعی در این کشور باید اصلاح شود. به این مسائل و مباحث رسانهها باید اهتمام داشته باشند و مدارس و خانوادهها باید در مورد آن کار کنند. مسئولین ایران باید قدری غیرسیاسی فکر کنند و به مسائل عادی هم توجه کنند. موضوع مدیریت که فقط امپریالیسم نیست. اصلاح وضعیت فساد مالی خود یک پروژه ملی است. برگرداندن ادب و تربیت به جامعه خود یک پروژه ملی است.
به تازگی تلویزیون گزارشی در مورد قبرستانهای انگلیسی تهیه کرده بود یا قبلاً اعتصاب کارکنان متروی پاریس را دلیلی بر فروپاشی فرانسه، شکست امپریالیسم و اضمحلال اتحادیه اروپا تفسیر میکردند. اولویت ما این مسائل نیست. یکی از تواناییهای یک فرد، یک بنگاه اقتصادی، یک نهاد و یک سیستم این است که اولویتهای خود را تشخیص دهد. اصلاح سبک زندگی ایرانی نیاز این است که ما اینقدر از خودمان تعریف نکنیم و برای گرفتن امکانات و مطرح شدن، واقعیتهای جامعه را وارونه جلوه ندهیم.
بر خلاف بسیاری از تحصیلکردههای ایرانی که دولت را مقصر این مسائل و مشکلات میدانند، معتقد هستم که جامعه سهم خیلی مهمتری دارد. جامعه، تشکلهای
مردمی و اصناف و انجمنها در این مسائل خیلی مهمتر از دولت هستند. در هیچ کجای دنیا دولت به دنبال این نیست که بخشی از قدرت و اقتدار خود را به جامعه منتقل کند. همیشه جامعه بوده که با آگاهی و تشکل و مطرح کردن مسائل سعی میکند که عملکرد دولت را بالا ببرد. حداقل تاریخ سیصد ساله اخیر دنیا این موضوع را به ما نشان میدهد. بنابراین خود مردم هم خیلی مهم هستند. این پرسش مطرح است که آیا مردم ما آمادگی تغییر را دارند؟
آیا آمادگی این را داریم که به جای آنکه یک شب برویم پیتزا بخوریم، پول آنرا صرف خریدن کتاب کنیم؟ ما باید خودمان را اصلاح کنیم و نه اینکه تماماً نگاه ما این باشد که دولت باید اصلاح شود. نباید نگاه این گونه باشد که ما مردم همه آداب و رفتار و کردار و خلقیاتمان بسیار عالی است و مشکل فقط در دولت است!
* در بحث توسعه یافتگی، شما معتقد هستید که اصول توسعه را میتوان از کشورهای دیگر گرفت و برای توسعه یافتگی به کار برد. اما در خصوص الگوهای توسعه معتقد هستید که این الگوها الزاماً از یک جامعه به جامعه دیگر قابل کاربست نیستند. با وام گیری از این موضوع، چه شاخصها و اصولی از سبک زندگی کشورهای توسعه یافته را میتوان در جهت رسیدن به توسعه و پیشرفت مورد توجه قرار داد؟
** حضرت امیر (ع) میگویند شما را دعوت میکنم به ترس از خدا و نظم در امور. شاید نظم در امور را بتوان اینگونه تجزیه کرد: عقلانیت، علمگرایی، قانونگرایی، انسجام فکری نخبگان سیاسی، قوه مقننه قابل کارآمد و قوه قضائیه بیطرف. این اصول جهانشمول هستند و نتیجه تجربه بشری. هیچ جامعهای نمیتواند بدون علم، نظم و عقلانیت و انسجام و قانونگرایی توسعه پیدا کند. اینها را باید همه رعایت کنند و مد نظر داشته باشند. اما کشورها در الگوسازی میتوانند راههای مختلف را بپیمایند. اصول توسعه چینی با اصول توسعه ژاپنی در قرن نوزدهم یکی است اما مدل و الگوی ژاپنی با مدل و الگوی چینی متفاوت است. در واقع راه و شیوه رسیدن این دو کشور به توسعه متفاوت از یکدیگر است.
سبک زندگی ناشی از توسعه یافتگی، دارای اصولی است. اولین اصل مسأله قانونگرایی است. یعنی افراد باید بیاموزند که در چهارچوب قانون عمل کنند. قانون نیز باید برای افراد به صورت عادت درآید. اگر یک شهروند در شهر تهران در ساعت ۳ صبح پشت چراغ قرمز قرار گیرد و ببیند پلیس نیست و از چراغ قرمز رد شود او بر اساس عادت این کار را انجام میدهد. اگر در شهر هامبورگ آلمان هم کسی پشت چراغ قرمز قرار میگیرد و چند دقیقه میایستد تا چراغ سبز شود و حرکت میکند او نیز بر اساس عادت این کار را انجام میدهد. راننده آلمانی یک عادت مثبت دارد و راننده ما یک عادت منفی.
مهمترین وجه توسعه یافتگی در سبک زندگی، رعایت قاعده و قانون در یک جامعه است. به دلایل بسیار پیچیده روانی و تاریخی و اجتماعی، میانگین ایرانی علاقهمند به
قاعده نیست. در عوض خیلی علاقهمند است از هر روشی استفاده کند تا به منافعش برسد که عموماً هم منافع دنیوی هستند. این آسیب باید در یک مقطعی اصلاح شود. تا زمانی که این موضوع اصلاح نشود مشتقات مثبت سبک زندگی ناشی از توسعه یافتگی هم اصلاح نمیشود. بالاخره اگر میخواهیم استادی را در دانشگاه استخدام کنیم باید قواعد و قوانینی باشد. اگر میخواهیم در یک دوره انتقال سیاسی قدرت در کشور قرار گیریم باید قاعده وجود داشته باشد. اگر میخواهیم ماشین خود را در جایی پارک کنیم باید قاعده وجود داشته باشد.
در حال حاضر سواحل دریای خزر را در نظر بگیرید. هر اتومبیلی میآید و پارک میکند و سرنشینان آن چندین ساعت از محیط و فضا و غیره استفاده میکنند و چند کیلو آشغال میگذارند و آنجا را ترک میکنند. ما کجا باید یاد بگیریم که این سواحل متعلق به همه ماست و من حق ندارم آن را کثیف و آلوده کنم. باید آموزش ببینیم که چگونه محیط زیست و محیط زندگی خود را تمیز نگه داریم.
* رعایت قانون و قاعدهمندی کانون سبک زندگی معطوف به توسعهیافتگی است
** در سبک زندگی، قانون و قانونگرایی خیلی کلیدی است. وقتی انگلستان، آلمان، آمریکا، ژاپن و بعدها برزیل و دیگران را با خود مقایسه میکنیم، درمییابیم که کانون توسعهیافتگی آنها قانونگرایی است. «داسیلوا» در هشت سال ریاست جمهوری خود بسیار موفق عمل و برزیل را از یک کشور در حال توسعه تقریباً به یک کشور توسعه یافته تبدیل کرد، در حدی که تولید ناخالص داخلی برزیل امروز از انگلستان و روسیه بیشتر است و یک کشور محترم و معتبر بین المللی شده است. به قدری عملکرد این فرد مثبت و موفقیتآمیز بود که مردم برزیل به دفعات تظاهرات کردند که او برای دور سوم ریاست جمهوری در قدرت باقی بماند که البته این امر مشروط به تغییر قانون اساسی این کشور بود. آقای «داسیلوا» با شهامت و قاطعیت مطرح کرد که باید به قانون اساسی احترام بگذاریم و دو دوره چهار ساله برای من کافی است و قطعاً افراد و گروههای دیگر در کشور هستند که میتوانند قطار توسعه و پیشرفت را هدایت کنند.
با اینکه لذت قدرت و سمت داشتن ظاهراً بالاترین لذتهاست ولی آقای «داسیلوا» به عنوان یک برزیلی معقول و قانونمند از قدرت کنار رفت. منظور این است که سبک زندگی ما چه شهری، چه مدنی، چه سیاسی، چه اجتماعی و چه در حوزههای آموزشی باید به سمت قاعدهمندی پیش برود. از شما میپرسم که مقررات مربوط به ارز در چهار سال گذشته در بانک مرکزی چند بار تغییر کرده است؟ ظاهراً تغییرات صورت گرفته چند صدتایی میشود!
چگونه کارخانهدار و بخش خصوصی میتواند قاعدهمند عمل کند وقتی که قواعد اقتصادی هر نیم روز عوض میشود. ما در همه حوزهها همین وضعیت را داریم. البته برخی نام این را پویایی میگذارند در حالی که این پویایی نیست و هرج و مرج است. ثباتی که در اندیشه و تفکرات آلمانیها و ژاپنیها وجود دارد بدون تردید آنها را در
موقعیت برتر جهانی قرار داده است. بنابراین رعایت قانون و قاعدهمندی را در کانون سبک زندگی معطوف به توسعهیافتگی میدانم.
*کار محفلی ما قوی است اما کار تشکیلاتی و حزبی بلد نیستیم
* برخی بر این باورند که برای تحقق توسعهیافتگی نخست باید باور به توسعه وجود داشته باشد. برخی در مقابل به نهادسازی در آغاز کار قائل هستند و معتقدند که برای ایجاد باور ابتدا باید نهادسازی کرد. در مقابل، دیدگاه رقیب بر آن است که بدون داشتن باور به توسعه نهادسازی امکان پذیر نیست. دیدگاه شما در این خصوص چیست؟
** متون توسعه و تجربیات کشورهای توسعه یافته چه قدیمی مثل آلمان و چه جدید مثل کره جنوبی به ما میگوید که مبنا فکر و اندیشه است؛ مبنا تفکرات یک حکومت و یک ملت است. نهادها و ساختارها مبتنی بر اندیشهها ساخته میشود. لذا فکر بر نهادسازی تقدم دارد. دقیقترین و در عین حال سادهترین تعریفی که از توسعه شده این است که توسعهیافتگی سطحی از فکر انسان است؛ بنابراین تا زمانی که افکارمان را اصلاح نکنیم نمیتوانیم ساختارها و نهادهای متناسب با توسعه یافتگی را بسازیم. برای اینکه این افکار را اصلاح کنیم، باید چند اتفاق رخ دهد. یکی اینکه باید در جامعه ما مناظره شکل گیرد. الان در میزگردهایی که در تلویزیون برگزار میشود چند نفر گرد هم میآیند که عموماً حرفهای یکدیگر را تأیید میکنند. اسم این را نمیتوان مناظره گذاشت. یعنی ما نمیتوانیم دو فرد دولتی را بیاوریم بعد بخواهیم که در مورد سیاست خارجی ایران صحبت کرده و مدام یکدیگر را تأیید کنند. حتی فردی دانشگاهی را بیاوریم که نظر فرد دولتی را بیش از خود او تأیید کند این دیگر مناظره نیست. در جامعهای که مناظره نیست، فکر، منجمد باقی میماند. در دانشگاهی که مناظره و بحث و گفتوگو نیست جامعه رشد نخواهد کرد. برای اینکه فکرمان
اصلاح شود باید نسبت به تمام موضوعاتی که مبتلا به آن هستیم در فضاهای مناظرهای قرار گیریم. از قواعد و اصول آپارتمان نشینی تا رانندگی تا محیط زیست تا نقدپذیری گرفته باید شروع کرد و به سمت مسائل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، سیاست خارجی و غیره حرکت کرد. اگر قرار باشد بلندگوی اندیشه و فکر فقط نزد دولت باشد هیچ امری اصلاح نخواهد شد.
باید متوجه باشیم همه دولتها در دنیا از خودشان راضی هستند و خود را محق میدانند. حوزه قدرت خیلی حوزه انصاف نیست. نباید ایدهآلیستی فکر کنیم. جهان همیشه هابزی بوده و خواهد بود. هیچ لذتی بالاتر از قدرت و سمت و منصب و تسلط بر دیگران نیست چه دموکراسی حاکم باشد چه نباشد. حوزه قدرت حوزه لذت و کیف است. ۳۰۰ سال تاریخ اندیشه سیاسی چنین به ما میگوید. جامعه باید آگاهی و تشکل پیدا کند. با آرامش، استدلال، منافع گروهی و صنفی، جامعه میتواند روابطی معقول میان خود و سیاستمداران ایجاد کند. به عنوان مثال، مردم ما باید آگاهی پیدا کنند که به فرد و اداها و فیگورهای فرد، رأی ندهند بلکه به فکر و برنامه و
آیندهنگری رأی دهند. مردم فرانسه به اولاند رأی ندادند بلکه به برنامههای حزب سوسیالیست فرانسه رأی دادند. اولاند مجری برنامههاست و با مزاج کشور را مدیریت نمیکند.
اتفاقاً در کشور ما اطلاعات خیلی زیاد است. یعنی رسمی و غیررسمی و مستقیم و غیرمستقیم اطلاعات فوق العاده زیاد است اما مناظره وجود ندارد. باید توجه داشت که تمدنها با مناظرهها و با گفتوگوی مکاتب گوناگون شکل میگیرند. با اطمینان بالا میتوان گفت که در جامعه و در موضوعات مختلف مناظره نداریم و یک نوع یکسان سازی فکری در عموم مسائل در جامعه وجود دارد. این موضوع مانع تولید فکر و اندیشه است. این موضوع به پرسش شما مرتبط میشود که آیا برای توسعه یافتگی باید رفت سراغ نهادها یا باور، مرام و اندیشههای توسعه. اعتقاد دارم که باید رفت سراغ فکر و اندیشه. فکر و اندیشه هم زمانی شکل میگیرد که مکاتب فکری مختلف را در جامعه داشته باشیم و در هر حوزهای از هنر، سیاست، محیط زیست، اخلاق و دین باید مناظرههای اجتماعی را داشته باشیم. اگر این امر محقق نشود پیشرفت نمیکنیم.
چه انتظاری از شهروندان خود داریم که نسبت به مسائل آگاه بشوند! یک شهروند عادی فرصت آگاهی را ندارد او فقط میتواند در معرض این مناظرهها قرار گیرد تا راه خودش را پیدا کند. به همین دلیل است که در رسانههای ما تصویری و غیرتصویری باید فضای گفتوگو و مناظره و دیالوگ و آزادی در طرح اندیشههای رقیب به وجود بیاید. این موضوع تا محقق نشود در بسیاری از مسائل دیگر نیز متوقف خواهیم ماند.
* مناظره مقدم بر دمکراسی است
** این موضوع را در نظر بگیرید که دمکراسی یک پدیده قرن بیستمی است اما مناظره در قرن هفدهم اروپا شکل گرفت. یعنی اروپاییها چهارصد سال سابقه مناظره و گفتوگو میان مکاتب مختلف فکری و فضای آزاد گردش اندیشه و فکر را داشتند که از رهگذر آن جامعه توانست رشد کند.
ما الان به جامعه میگوییم که کتاب بخوانید و کتاب خواندن خیلی خوب است. اما کتابهایی باید باشد که در آن رقابت فکر و اندیشه وجود داشته باشد تا در نتیجه جامعه بتواند پیشرفت کند و نه اینکه بخواهیم انسانها را به سمت یکسانسازی فکری پیش ببریم. بنابراین اصالت انسان به فکر اوست. هر انسانی مساوی است با فکر و اندیشهای که دارد. وقتی میتوانیم عادات خود را عوض کنیم که فکر خود را عوض کنیم. زمانی میتوانیم بسیاری از خلقیات خود را تغییر بدهیم که در معرض اندیشههای جدید قرار بگیریم و انسان از طریق این آگاهی است که میتواند خود را عوض کند. لذا فکر، بحثی بسیار جدی است و از این جنبه رسانههای ما نارساییهای بنیادی دارند.
* به نظر میرسد، تحقق مناظره از رهگذر توسعه یافتگی سیاسی که وجود مکاتب مختلف فکری در آن متصور است، امکانپذیر است؟
** نه فکر نمیکنم چنین باشد. تجربه بشری نشان داده که توسعه یافتگی سیاسی تابع و محصول مناظره است؛ یعنی هر چه مناظره بیشتر داشته باشیم، جامعه به سمت مدنیت بیشتر حرکت میکند و این مدنیت بیشتر باعث میشود در حوزه مسائل سیاسی بتوانیم کارکردها را اصلاح کنیم. مبنای توسعه یافتگی سیاسی رقابت حزبی است. مبنای رقابت حزبی کار تشکیلاتی و جمعی است. ما کار جمعی و تشکیلاتی را هنوز در جامعه نیاموختهایم. ما کار محفلی را آموختهایم ولی کار تشکیلاتی را نیاموختهایم. در حال حاضر نیز حوزه سیاست مساوی است با تعداد قابل توجهی از آشنایان و دوستان محفلی؛ یک جمعی که دارای افکار و منافعی هستند که شاید تعلقات مالی هم داشته باشند و ممکن است اعضای یک گروه در گروه دیگر هم عضو باشند که به معنای حزب نیست. حزب یعنی عدهای که برای مدیریت و افزایش کارآمدی و ثروت یک کشور برنامه دارد. «میتران» در خاطراتش میگوید که من از پخش اعلامیه در حزب سوسیالیست فرانسه شروع کردم- که در
آن موقع جوان نوزده سالهای بوده است- و ۲۹ سال در حزب کار کردم تا شدم رئیس جمهور سوسیالیست فرانسه.
** بنابراین، ما برای اینکه بتوانیم به نظام رقابت حزبی برسیم راه بسیار طولانی در پیش داریم. ما هنوز فرهنگ این کار را نداریم که حزبی فکر کنیم ولی محفلی فکر میکنیم. این تفکر محفلی نزد ما قوی است و از قدیم هم بوده است. شاید نزدیک به یک قرن است که خلقیات محفلی نزد ما بوده و هنوز هم رایج است. مبنای حزب، فکر و برنامه و مناظرههای درون حزبی است. جمهوریخواهان پس از شکست مقابل دمکراتها در انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا و در همین دو ماه گذشته صدها مناظره در درون حزب جمهوریخواه شکل گرفته و علل شکست و افکار و برنامههای خود را مورد بررسی قرار دادهاند. این معنای حزب است. در حزب مسأله افراد نیست بلکه مسأله افکار است. مسأله کشور است. مسأله آینده یک ملت است.
* شما در بحث توسعه یافتگی در آثار خود اشاره به تقدم توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی دارید. در کتاب «اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار» هم با یک بررسی تطبیقی تجربه اروپا را مورد اشاره قرار دادید که بر توسعه اقتصادی در ابتدا تأکید داشتهاند. این ایراد ممکن است، وارد باشد که چطور میشود راهی را که اروپا رفته و کشورهای دیگر برای توسعه یافتگی خود طی کردند، ما هم به عنوان مسیر توسعه بپیماییم؟
** تفکرات چپ مارکسیستی در تاریخ شصت ساله اخیر فکری و روشنفکری ایران بسیار مسلط بوده است. حتی اعتقاد دارم بسیاری از افکار اقتصادی و سیاست خارجی که امروز وجود دارد ریشههای چپ مارکسیستی دارد. ما هنوز از تفکر چپ رها نشدهایم. در حالیکه جهان بیست ساله پیش مبانی تفکر چپ را به تاریخ سپرد هنوز ما آن را به تاریخ نسپردهایم. یک دلیلش این است که تفکر چپ با منافع جریانهای سیاسی ما سازگاری دارد. اگر ما کشوری و ملی فکر کنیم و ببینیم برای کل ایران چه پارادایمی مناسب است، تفکر چپ را رها میکنیم. زیرا تفکر چپ در دنیا شکست خورد. سرنوشت توسعه یافتگی ایران خارج از حلقه تجربیات بشری نیست. یعنی نمیتوانیم بگوییم که ما یک تافته جدا بافتهای در نظم جهانی هستیم و پیشرفت ما هیچ وجه مشترکی با کره جنوبی، ترکیه و برزیل ندارد. اتفاقاً ما که حتی در حوزه الگوها باید بومی سازی کنیم، در این بومی سازی میتوانیم الگوهای جدی از این کشورها بگیریم؛ برای نمونه، با توجه به اینکه ذخایر عظیم فسیلی داریم حتماً تولید ثروت ملی در ایران تابع ذخایر فسیلی است که ما با چه فرمولی نهایت بهره برداری را از آنها بکنیم. اگر به یک جوان ۲۲ ساله صد میلیارد تومان ارث برسد یا میتواند صرف خرید ساختمان و ماشین لوکس و خرج خوشگذرانی کند و یا اینکه با مشورتهای اقتصادی، ارث خود را در ده سال دو برابر کند.
اینکه برخیها در ایران میگویند وجود نفت باعث عقب افتادگی ما شده این قابل مناظره و بحث است. نه این گونه نیست. ما میتوانستیم از نفت و گاز به عنوان سکوی پرش توسعه اقتصادی و اجتماعی استفاده کنیم، نه اینکه نفت بفروشیم و کالا وارد کنیم. این شبیه آن ارثی است که به آن جوان ۲۲ ساله رسیده و آن جوان صرف خرید ساختمان و ماشین لوکس میکند. اینجاست که توسعه یافتگی، سطحی از فکر است و با مبحثی که شما مطرح کردهاید اهمیت پیدا میکند که سبک زندگی ما اصالتاً سبک زندگی خوشگذرانی و عمدتاً تحت تأثیر رفع امور غریزی است. خطوط چهره یک پیرمرد ۷۵ ساله ژاپنی نشان از زحمات فراوانی است که او در طول سالها کشیده است و این سبک زندگی آنهاست. آلمانیها هم همینطور آنها ساعت شش و نیم صبح میروند به سرکار. حال آنکه در حوزه مدیترانه اروپا تازه افراد ساعت ۹ صبح قهوه میخورند که ساعت ۱۰ به سر کار بروند. تفاوت این سبک زندگی با آن سبک زندگی در این است که یکی میشود آلمان و یکی هم آن کشور مدیترانهای.
بنابراین از جهان باید بیاموزیم. سرنوشتمان به این جهان گره خورده است. این تفکر در کشور که به دنبال اندیشهها و راهکار درونی در داخل هست؛ غافل از این که میتوان از تجربه دیگر کشورها آموخت. ما میتوانیم از تجربیات کشورهای دیگر بیاموزیم و خیلی سریعتر مسیر توسعه یافتگی را طی کنیم. این خیلی عاقلانه نیست که چه در دانشگاه یا در حوزههای اجرایی از رموز پیشرفت کشورهای توسعه یافته جهان غافل باشیم و فکر کنیم خودمان باید الگویی طراحی کنیم. چه بسا میتوانیم از تجربیات کشورهایی که به تازگی توسعه یافتند استفاده کنیم. اتفاقاً الان در دانشگاههای ما وضعی پیش آمده که خیلی علاقه به فهم جهان وجود ندارد؛ یعنی آن فضای دستگاههای دولتی که میخواهد همه چیز را از منظر داخلی نگاه کند به شدت به دانشگاههای ما سرایت پیدا کرده است. علاقه به فهم جهان و فهم الگوهای کشورهای دیگر بسیار کاهش یافته است، در حالی که میتوانیم از جهان در تمام حوزههای مدیریت اجتماعی موارد زیادی بیاموزیم.
برای مثال آلودگی شهر تهران به این دلیل است که ما شهرهای بزرگ دنیا را قبلاً مطالعه نکردهایم و معضلات شهرهایی مثل جاکارتا، توکیو، ریو، نیویورک و پاریس که شهرهایی با جمعیت بیش از ده میلیونی هستند، بررسی و مطالعه نکردهایم. بالاخره آنها هم انسانهایی هستند که در یک حوزه جغرافیایی دیگر زندگی میکنند و اطراف شهر آنها صنایع تأسیس شده ولی شهرهای آنها آلوده نیست. ما نرفتیم آنها را مطالعه کنیم و کار مقایسهای انجام دهیم. باید توجه داشت که کار مقایسهای در دهههای اخیر در کشور بسیار ضعیف و همین باعث شده که از این جریان بسیار آموزنده جهانی عقب بیفتیم. دلیلش هم این است که آنقدر تحت تأثیر چپ مارکسیستی هستیم که جهان را فقط امپریالیسم میبینیم. ما نمیدانیم که جهان فقط امپریالیسم نیست بلکه این جهان مسأله محیط زیست و مسائل صنعت، آموزش، تکنولوژی و مدنیت و کاهش جرائم اجتماعی نیز دارد.
پلیس نیویورک از سوئدیها آموخت که با مجرمان چگونه برخورد کند و در یک روند پنج ساله جرایم در نیویورک ۴۰ درصد کاهش یافت. این دو کشور هر دو صنعتی هستند و از یکدیگر یاد میگیرند و با هم تعامل فکری دارند. مجریان ما در یک حلقه و لوپ تقریباً بسته و داخلی فکری قرار دارند که این وضعیت به سطح جامعه هم منتقل شده و از این بدتر در دانشگاه هم وجود دارد. یعنی جامعه، دانشگاه و دستگاههای اجرایی همه در یک قالب صرف درونی فکری قرار گرفتهاند و گریزی به جهان برای یادگیری و تغییر در آنها دیده نمیشود. آنجاست که میتوانیم مناظره را مطرح کنیم و ببینیم دیگران چه کار کردند. آنقدر سیاسی فکر میکنیم که تمام جهان را یک پدیده و هیولایی سیاسی میبینیم. شاید موضوع سیاسی ۱۰ درصد واقعیت بیرونی باشد در حالیکه یکسری مسائل انسانی هم وجود دارد که میتوانیم از آنها بیاموزیم.
* چه نسخهای برای اصلاح سبک زندگی ایرانیان پیشنهاد می کنید؟
** تعدادی شاخص را در این خصوص مطرح میکنم. اولین شاخص کتاب خواندن و مناظره کردن است. نمیپذیرم که میانگین ایرانیان پولی برای کتاب خریدن ندارند. چرا که ایرانیان برای غذا و تفریح پول به اندازه کافی دارند ولی برای مطالعه و بالا بردن سطح فکری پول خرج نمیکنند. انسان از آنجا که احساس نیاز میکند کتاب میخواند و یا به مناظرهها گوش میکند. احساس نیاز است که انسانها را رشد میدهد. این آگاهی در جامعه باید رشد یابد و افراد از خود بپرسند آیا نیازی به کتاب خواندن دارند یا نه. فرهنگ شفاهی در ایران احساس بینیازی به کتاب را تقویت کرده است و فکر میکنیم فقط باید گوش دهیم و نباید بخوانیم و مطالعه کنیم و این نخواندن هم فکر، هم رفتار، هم خلقیات و هم انرژی ای که باید برای تغییر بگذاریم را به حالت انجماد رسانده است. هرکس که به وجدان خودش رجوع کند این نتیجه را میگیرد که بیتردید سطح و کیفیت فرهنگ عمومی ما تا ده سال گذشته کاهش یافته است. در این مدت ادب، تربیت، مدنیت و سطح اجتماعی تقلیل یافته و سطح اعتماد کم شده است. یک دلیلش این است که به مصرفگرایی و کاهش مطالعه و مناظره روی آوردیم و سطح فکرمان را ارتقا نمیبخشیم. یکی از پیامدهای بسیار مثبت کتاب خواندن این است که خودشناسی انسان افزایش مییابد و اینجاست که برای من معماست این جامعهای که اینقدر ادعای اخلاقی و عرفانی دارد چقدر وقت برای
بیرون از خودش میگذارد تا اینکه برای خودش. این یک پارادوکس در فرهنگ عمومی ما ایرانیان است.
مولانا میگوید:
باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد باز آرزوی جانها از راه جان درآمد
باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمد
اجزای خاک تیره حیران شدند و خیره از لامکان شنیده: خیزید، محشر آمد!
آمد ندای بیچون نی از درون نه بیرون نی چپ نی راست نی پس، نی از برابر آمد
گویی که آنچه سوی است؟ آن سو که جستجوی است
گویی کجا کنم رو؟ آن سو که این سر آمد
آن سو که میوهها را این پختگی رسیده است آن سو که سنگها را اوصاف گوهر آمد
دستور نیست جان را، تا گوید این بیان را ور نی ز کفر رستی، هر جا که کفر آمد
کافر به وقت سختی رو آورد بدان سو این سو چو درد بیند آن سوش باور آمد
با درد باش، تا درد آن سوت ره نماید آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمد
آن پادشاه اعظم، در بسته بود محکم پوشید دلق آدم، امروز بر در درآمد
نکته دوم در رابطه با سبک زندگی، رعایت حقوق انسانهای دیگر است. در این زمینه خیلی سقوط کردهایم. امروزه در فرهنگ عقب افتاده آپارتمان نشینی در شهر تهران یک خانواده تا ۳ صبح به قدری سرو صدا میکند که کل محله اعتراض میکنند. این برای این است که هیچ احترام و حقوقی برای دیگران قائل نیستند. رعایت حقوق دیگران، تربیت میخواهد. یکی از نکات مهمی که طی سالها در اجلاس داووس آموختهام تواضع بزرگان اقتصاد و سیاست دنیاست. تواضعی را که در «بیل گیتس» دیدم، در خانوادههای عالینسب و خسروشاهیها در دوره نوجوانی دیده بودم. حالا امروز تازه به دوران رسیدهها که از طریق رانت و ارتباط فامیلی و… به پول و ثروت هنگفتی رسیدهاند حداقل حقوق را برای دیگران قائل نیستند و آموزش فرهنگ مدنی ندیدهاند. این عده تصور میکنند چون پول دارند بر دیگران هم برتری دارند. جالب اینکه این امر به هیچ وجه با فرهنگ دینی و انباشته شده تاریخی ما ایرانیان سنخیت هم ندارد. رعایت حقوق دیگران بسیار مهم و کلیدی است. اتفاقاً قواعد دینی ما در این رابطه بسیار آموزنده است. الان فرهنگ عمومی و اخلاقی ما بسیار انحطاط پیدا کرده است. این مسأله باید در یک جایی بحث شود. باید تعریف کردن از خودمان را هم متوقف کنیم اینکه میگوییم ما شاخص هستیم و در دنیا بسیار ممتاز هستیم به هیچ وجه درست نیست. اگر با رئیس شرکت زیمنس یا کارخانه بنز یا رئیس هیأت مدیره سونی یا نخست وزیر فرانسه یا نمایندگان مجلس هند و یا حتی سیاستمداران جدید عرب حوزه خلیجفارس معاشرت کنید عموماً آدمهای مدنی، متواضع و آگاه به مسائل جهانی و کسانی هستند که برای مراعات حقوق دیگران و انسانهای دیگر تربیت شدهاند.
نکته سوم در این رابطه این است که اگر بخواهیم سبک زندگی خود را تغییر دهیم باید افراد فکری منصفی باشیم. در فرهنگ میانگین ایرانی کتمان، مماشات و توجیه زیاد داریم که برای توسعه یافتگی و سبک زندگی معقول مضر هستند. البته توجیه کردن یک خصلت انسانی است ولی اگر آحاد یک جامعه بخواهند پیشرفت کنند باید نسبت به یکدیگر منصف باشند. باید حداقل کتمان و مماشات را به کار گیریم و معقول و منطقی تعامل کنیم.
موضوع چهارم این است که میانگین ایرانی، دامنه لذاتش خیلی محدود است. سبک زندگی ما لذات ما را به موارد خاصی محدود میکند. قدم زدن در خزان، با دوستان فرهنگی بودن، کمک کردن به ایتام، پنج دقیقه به یک گل نگاه کردن، چهل صفحه در مورد خود نوشتن، احترام به عابر پیاده، نپریدن وسط حرف دیگران، سکوت فراوان، آشغال پرت نکردن از اتومبیل، جواب تلفن مردم را دادن، مؤدب بودن، تقدیر از کار خوب، ویژگیهای مثبت افراد را دیدن، گفتن ده بار در روز: من اشتباه کردم، زبانهای خارجی آموختن و سرزدن به حلقههای ۱و ۲ و ۳ زندگی خودمان در زندگی ما ایرانیها بسیار محدود است. ما به مراتب مادیتر هستیم حداقل از مردم اروپا. میانگین مردم اروپا یک زندگی بسیار معمولی دارند و از زندگی با ثبات و آرامی که دارند راضی هستند و تنوع عجیبی در دامنه لذاتشان دارند. از اینکه به جنگل یا دریا بروند یا به افراد کمک کنند و یا کتاب بخوانند و وقت برای خودشان بگذارند خیلی خرسند میشوند. ولی دامنه لذات ما خیلی محدود و مادی است. این تلقی ما از زندگی باعث
میشود که دائماً در اضطراب باشیم و از آن ابعاد غیر مادی زندگی بهره نبریم.
نکته پنجم این است که اگر بخواهیم سبک زندگی معقول داشته باشیم باید نظام اجتماعی با ثباتی داشته باشیم. برای این کار باید قوههای مقننه و قضائیه بیش از وضعیت فعلی، با قاعدهمندی و انصاف بیشتری عمل کنند تا اینکه توازنی میان قوه مجریه و دستگاههای اجرایی و دستگاههای نظارتی کشور به وجود آید.
سیصد سال تحقیقات علم سیاست به ما میگوید، جامعهای معقول است که میان نهادهای قدرتمندش توازن وجود داشته باشد. اگر این توازن نباشد، شهروندان ضرر خواهند کرد. تحقق این توازن در یک نظام حقوقی قوی و در حوزه سیاسی و اجرایی است که خودش را نشان میدهد. اینچنین است که سبک زندگی از یک طرف آداب، عادات و خلقیات منطقی است و از طرف دیگر یک دستگاه اجرایی و نظارتی باید پشتوانه آن سبک زندگی باشد که بتواند آن را تأمین کند. برای همین نخبگان سیاسی ما خودشان باید سبک زندگی خود را عوض کنند. سیاستمداران ما عموماً در اضطراب و نگرانی و در توجیه موقعیت خودشان هستند. این بسیار با سیاستمداران حتی هندی و چینی فرق میکند که ساعت ۵ به منزل میروند. ولی سیاستمداران ما ۹۰ درصد زندگیشان سیاست است و خیلی فرصت نمیکنند که زندگی کنند. سیاستمداران ما با اینکه امکانات خوبی دارند ولی زندگیاشان همیشه در اضطراب و ناآرامی است. تا زمانی که سیاستمداران ما سبک زندگی خود را به طرف آرامش و ثبات و بیرون آمدن صرفاً از کانون سیاست تعریف نکنند، طبعاً آن اثرات مثبت خودش را هم در جامعه منعکس نخواهد کرد. اوباما هر چند وقت یک بار، سرزده به یک رستورانی در واشنگتن میرود و بدون آنکه از در و دیوار، مأمورین امنیتی دیده شوند در کنار مردم عادی با خانواده خود، غذا میخورد. فیلم نگاه میکند، بسکتبال بازی میکند. هم اکنون بوش پسر وقت قابل توجهی برای نقاشی میگذارد.
فرمول پیشنهادی من برای سبک زندگی از یک طرف اصلاح افکار و روشهای جامعه است و از طرف دیگر، کارآمدی و نظارت قوی دستگاههای اجرایی کشور است که باید فضای دوطرفه و پویا با جامعه را فراهم کنند. کانون این اصلاح هم ترویج مناظره است تا اینکه همه در اثر این مناظرهها بتوانند افکارشان را ارتقا دهند و تلقیشان از زندگی را تغییر دهند و این قدر به دنبال مادیات و امکانات و مناصب نباشند. به عنوان کسی که تاریخ ایران را قدری خوانده این را یک مشکل تاریخی میدانم که به ویژه در قرن اخیر داشتهایم و هنوز در شرایط کنونی هم وجود دارد؛ یعنی تلقی مادی از زندگی اما با یک صورت و ویترین اخلاقی و معنوی و با واژگانی که باطن عملی کمتری دارند. عبور از غرایز به فکر و اندیشه در سرزمینی که از کانونهای بنیادی فلسفه جهانی است، امری است حیاتی. نزدیک کردن ذهن و بیان اخلاقی به عمل، انتقال از مصرفگرایی به تولید و خلاقیت و وارد کردن فرهنگ در زندگی، مهمترین نکات در تغییر سبک زندگی ایرانی است.
.
واقعیاتی تلخ درباره سبک زندگی ایرانی – بخش نخست
منبع: خبرگزاری مهر
منم قبول دارم که یه کوچولو غرب زدگی تو حرفاشون هست ولی تقلیدی که باعث پیشرفت بشه اشکال نداره که.داره؟؟؟!!!!!!
دیگه باید قبول کنیم که اونا یه چند سالی از ما جلوترن!!!(البته متاسفانه)
واقعیات تلخ جامعه ای که توش زندگی میکنییم کاش تلنگری باشه واسه هممون تابشه کاریش کرد
ممنون از مطلبتون…. امیدوارم افرادی که این دغدغه ها رو دارن پیشگام بشن و آروم آروم یه حرکتی شروع بشه. این موارد مربوط به اجتماعه و نیاز به رهبری داره و نمیشه گفت که هرکی از خودش شروع کنه تا جامعه اصلاح شه… خیلی ها خواهان تغییرات مثبت هستند اما راهشو بلد نیستند… باید راه رو به مردم نشون داد.
با سلام …خیلی واقه بینانه و نکته سنج بود.از وضعیت و خصوصیت ایرانی اینقدر به به و چه چه شنیدیم که توهم همه چی آرومه تو سر داریم!!!!
بالاخره باید این غده های چرکین سر باز کنند وگرنه به سرطان تبدیل میشه…..
امیدوارم این نقدهای دلسوزانه، علمی و سازنده تداوم داشته باشد ………..
ای کاش کلمه غرب زدگی حذف میشد
کلام یکی از معصومین هستش که میفرماید: حکمت را بگیرید حتی اگر از زبان منافق باشد،و حرف نادرست را نگیرید حتی اگر از زبان مومن باشد
و حضرت امیر(ع) میفرماید: به گوینده نظر نکنید، به گفتار نظر کنید! حالا کسانی هستند که چند برابر ما تلاش کرده اند و راهکارهایی برای ارتقاء کمی و کیفی زندگی مردم ارایه و اجرا کرده اند و میبینیم که چگونه باعث پیشرفت شان شده چرا از این تجربه گران استفاده نکنیم؟ ایراد دیگر ما بیهوده نشستن و گارد گرفتن در مورد تفکرات پویا و روز است که تا بتوانیم بر آن برچسب های متنوع همراه میکنیم مانند غربی و… !
مطالبتون خیلی مفید بود لذت بردم … دقیقا همین طوره … خیلی وقتا پیش اومده توی دوست و فامیل از اخلاق کسی خوشمون نمیاد و اخلاق اون فرد مارو به شدت ازار میده ولی جرات بیان کردنش رو نداریم چون اگر بشنوه ناراحت میشه دعوا میشه قهر میکنه و اشتباهش رو قبول نمیکنه