علل دلزدگی جوانان غربی از دین و مذهب

در جوامع غربی غیر مسلمان فشار بین دستورات دینی و خواستههای شخصی، افراد را مجبور به دنبال کردن خواستهها و نیازهای خودشان و سرپیچی از فرمانهای دین میکند.
این سوال که چرا بعضی افراد ایمان خود را از دست میدهند و در مورد آن چه میتوان کرد سالهاست آنهایی که اینکار را نمیکنند را درگیر خود کرده است. آمارها و نظرسنجیهای جدید نشان میدهد که تمایل به سکولاریسم در غرب با افزایش چشمگیری روبهرو بوده است—حتی در ایالات متحده امریکا که یکی از مذهبیترین کشورها در جهان است. نتایج آخرین تحقیق در امریکا نشان میدهد که افرادیکه وابستگی مذهبی خود را “هیچ” معرفی کردهاند از ۱/۸% در سال ۱۹۹۰ به ۱۵% در سال ۲۰۰۸ افزایش یافته است.
در مقالهای که در سال ۲۰۱۰ به چاپ رسید به علت این موضوع پرداخته شد و “مصالحه مذهبی” دلیل اول آن معرفی شد، یعنی مردم به این دلیل دست از دین میکشند که دوست دارند کارهایی که دین منع کرده است را انجام دهند، مثل رابطهجنسی قبل از ازدواج. دلایل دیگر شامل تردیدهای عقلانی و فکری و صدمه دیدن از بنیانهای مذهبی در غرب معرفی شده است.
در تشخیص لزوم درک دلایل خاص ترک دین در غرب، من نیز به یک دلیل مهم برای آن اشاره میکنم:
افراد زمانی دین را ترک میکنند که فشار بین آنچه میخواهند و نیاز دارند با آنچه دین به آنها دستور میدهد باید بخواهند و نیاز داشته باشند، بسیار زیاد میشود. در
صورتیکه در دین اسلام این موضوع بخوبی رعایت شده است و هماهنگی کامل بین دستورات دین و تمایلات فطری انسان وجود دارد.
بخشی از کار دین این است که به ما کمک کند نیازها و امیال خود را بشناسیم و راهبردهایی برای انتخاب راههایی قابل قبول برای برآورده کردن آنها پیدا کنیم. البته یکی از راههایی که اینکار را انجام داده است دیکته کردن نیازها و امیال ما بوده است.
افراد زیادی با دنبال کردن دستورات دینی شاد و خوشبخت زندگی میکنند. آنها از داشتن یک رویکرد دینی مشخص، آیین و مراسمهای مذهبی خانوادگی، دنبال کردن سنت و جامعهای که با ارزشهای آنها هماهنگ باشد، لذت میبرند.
اما مذهب تنها نهادی نیست که میتواند این چیزها را برای انسان فراهم کند. وقتی انسانهای غربی اجتماعات و سنتهای جدید میسازند، برخی خود را با آموزههای مذهبی که برخلاف ایدآلهای متافیزیکی و اخلاقی مدرن است، محدود میبینند. سایرین از خدمات تکراری که هیچ ارتباطی با زندگی واقعی آنها ندارد، در شرایطی که به دنبال تحریکات عقلانی معنادار هستند، خسته شدهاند.
برخی ممکن است بگویند که با قالببندی این موضوع تحت عنوان “آنچه میخواهم و نیاز دارم درمقابل آنچه مذهب به من میگوید بخواهم و نیاز داشته باشم”، به نوعی
دیگر از مصالحه اخلاقی میرسند: “من دوست دارم در روزهای جمعه یک سرگرمی خوب داشته باشم، یا میخواهم قبل از ازدواج رابطهجنسی داشته باشم، یا مشروبات الکلی بنوشم، اما مذهب من اینها را ممنوع میکند، به همین دلیل دست از آن میکشم.” آن این واقعیت که بین دستورات دینی غیر اسلامی و امیال شخصی فشار وجود دارد را تغییر نمیدهد و به همین دلیل است که تعداد افرادیکه در غرب از تمایلات خود پیروی میکنند و دستورات دینی را پس میزنند رو به افزایش است.
رابطهجنسی و جنسیت جزء زمینههای اصلی است که این موضوع در آن مشخص میشود. بیشتر آدمها به رابطهجنسی نیاز دارند. این مسئله برای خانمها که باید تا قبل از ازدواج باکرگی خود را حفظ کنند نمود بیشتری دراد. باوجود تاکیدات مکرر مذهبی بر باکره ماندن دختران تا قبل از ازدواج، بار مذهبی و اخلاقی فعالیت جنسی زنان در جوامعی که ابزارهای جلوگیری از بارداری مناسب وجود دارد، کاهش مییابد که البته یکی از دلایلی است که برخی گروههای مذهبی آن را محدود میکنند. برای خیلی افراد اولین مسئله اخلاقی کنترل نکردن جنسیت زنان نیست بلکه، پایان گذاشتن به سرکوب کردن آنهاست.
همچنین مذهب ازدواج با جنس موافق را گناه دانسته و برای حفاظت از ازدواج آن را منع میکند. درحالیکه در جوامع منحط غربی تعداد زیادی از افراد میخواهند فواید ازدواج با همجنس خود را به همه افراد بزرگسال رسانده، صرفنظر از گرایشات جنسی آنها، و احساس کنند که با اینکار نیاز آنها به عدالت و برابری را پاسخ میدهد.
در مقاله ذکر شده مشخص شد که از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۸، درصد افراد بین ۱۸ تا ۲۹ سال که ادعا میکنند به دینی گرایش ندارند دوبرابر شده است و از ۱۱ به ۲۲ درصد رسیده است. تصور من این است که این خیلی خوب است: دشواری مصالحه افکار و ایدههای متناقض درمورد اینکه چه باید بخواهیم و نیاز داشته باشیم، زمانی که از دستورات دینی پیروی میکنیم افزایش مییابد، قبل از اینکه برای خودمان مشخص کرده باشیم که واقعاً چه چیز موجب شادی و خوشبختی ما میشود.
این سناریویی است که احتمالاً بارها و بارها با آن روبهرو شدهاید: در غرب وقتی فرد وارد بزرگسالی میشود، متوجه میشود که آنچه مذهب تا آن زمان به او دیکته میکرده است، ارزشهای واقعی او را منعکس نمیکند.
در چنین مواردی، ازدواجها تهدید میشوند، طوریکه هر دو زوج احساس اسارت و بدبختی خواهند کرد. من در آمریکا زوجی را میشناختم که بنا بر دستورات دینی تصمیم گرفته بودند که زود ازدواج کنند و تشکیل خانواده بدهند. اما الان به شدت از آن پشیمان هستند. آنها شش فرزند کوچک دارند و ایدههای آنها برای بزرگ کردن این بچهها کاملاً با هم متفاوت است. هیچیک از آنها احساس خوشبختی نمیکند: هر دوی آنها دوست دارند که طرف مقابلشان تغییر کند و هرکدام لازم است که با اخلاقیات و باورهایی که با آن دیگری متفاوت است، صادق باشد.
روسوایی های جنسی و اخلاقی برخی از کشیش ها را نیز میتوان از علل دلزدگی جوانان غربی از دین دانست. زمانی که گفتار و رفتار روحانیون کاتولیک در تناقض شدید قرار دارند. در مقام گفتار از اخلاقیات صحبت میکنند ولی در عمل دچار انحرافات شدید اخلاقی میگردند.
در اینجاست که اهمیت پذیرش دینی کامل و مترقی مانند اسلام میتواند از دین گریزی و تبعات آن جلوگیری کند و هماهنگی کامل بین تمایلات و نیازهای بشر بوجود آورد.